رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

رادين نفس من

چهار سالگیت مبارک نازنینم

  بهترین بهانه زندگی من 4 ساله شد.         کوچولوی نازنین من تولدت مبارک. قشنگترین و بهترین روز عمرم 18 آذر هر سال برام تداعی میشه. از صبح حالم خوبه و یک حس خوب با یک انرژی مضاعف که این روزها در وجودم بعید بود رو حس میکنم. و همه از وجود و حضور تو نازنین زیبا است. رادین عزیزم تا بینهایت دوستت دارم. و همیشه بهترینها را برایت از خدای بزرگ خواهانم.   ...
24 دی 1392

دلنوشته های من برای سالروز تولدت

رادین من، فرزندم روزی آمدی با نگاهی شیرین، و گرمایی دلپذیر، آمدی و رنگی تازه به زندگیم بخشیدی. نازنینم در وجود ظریف و کوچک تو به غایت نشانه هایی از عظمت پروردگار را یافتم و خداوند را با تمام وجود سپاس میگویم بر داشتن این موجود زیبا. در هجدهم آذر سال 1387 ساعت 10:08 خداوند تو را به من هدیه کرد و من مادر شدم. و اینک نگران آنم که نکند لایق این هدیه ناب الهی نباشم. وقتی با نگاه زیبا و آرامت و با صدای نفسهای گرمت آرامشی ابدی را به من هدیه میکنی، وقتی دستانت را در دستانم میچرخانی و گرمای وجود خدا را در آن حس میکنم، نگرانم که مبادا نتوانم این آرامش را در زندگی برایت فراهم کنم و به درستی حق سپاس خدا را به...
24 دی 1392

تولدت مبارک نفسم

هجده آذر سالروز تولد تو فرشته آسمانی من بود. همون روز علی رغم اینکه خیلی کار داشتم خیلی سعی کردم چند خطی برایت بنویسم اما هر کار کردم باز نشد که نشد. امروز هم از صبح تلاش کردم تا الان بالاخره تونستم بازش کنم و بنویسم. اول اینکه هنوز باورم نشده که پسرم پنج ساله شد و پا به ششمین سال زندگیش گذاشت. خوشحالم که هر روز شاهد رشد و سلامت تو عروسک زیبا و فهیمم هستم و همین طور که رشد جسمانی تو را میبینم رشد عقلی و بزرگ شدنهای کاملا مشهودت را نیز نظاره گرم. و صد البته به همان اندازه شیطنت ها و حاظر جوابیها و کارهای قشنگ و بامزه هم زیاد و زیاد تر شده. دوستت دارم به اندازه همه دنیا و با تمام وجودم ده روز تمام را نشستم و تم مورد علاقه امسالت را ...
24 دی 1392

تولد رادین

امسال پسرکم تم رنگین کمان انتخاب کرد و من هم کم کم داشتم براش درست میکردم که بزرگ نازنینم از بین ما رفت و دیگه همه چی فراموش ما بزرگترها شد. نه دلی بود و نه زمان مناسب این کار. اما دل پسرک من که خیلی کوچیک تر از این حرفها بود که بتونه غم به این بزرگی توش خونه کنه. براش سخت گذشت ، بد گذشت اما شیرینی رویای تولد رنگین کمانی پررنگ تر بود. فراموش نکرد . کوتاه اومد و زمان دقیقش رو از خاطر برد ولی همچنان منتظر این روز و کیک رنگین کمانی بود. به همه هم یادآوری میکرد که امسال تم تولدش رنگین کمانه. بعد از مراسم چهلم یک روز عصر خاله آدا، راضی و مرضی و عمو نیما و کامران با کیک و شمع روشن و کادوهای گنده من و رادین عزیزم را سورپرایز کرد...
24 دی 1392

منو ببخش

گل زیبای من منو ببخش که در این یک سال اصلا مامان خوبی برات نبودم حال و حوصله نداشتم و شاید گاهی رفتار مناسبی باهات نداشتم. گاهی بسیار بسیار بد و به دور از اصولی که حتی خودم بهش پایبند بودم رفتار کردم. اما امیدوارم حتی اگر الان درک نکنی بزرگتر که شدی و اینجا رو خوندی بتونی درک کنی که چه حال خرابی داشتم و کنترل بر رفتارم جقدر در این دوران سخت بوده. نازنینم هزاران هزار بار میگویم منو ببخش . ببخش اگر با تندی رفتار کردم. ببخش اگر حوصله نداشتم و با شما مثل قبل بازی نکردم. ببخش اگر وقتی را که مال تو بود در خلوتم گریه کردم. ببخش اگر احساسی که متعلق به تو بود برای نبود پدر و غم از دست دادنش گذاشتم. برایم عزیزی همیشه عزیزی ولی بدان...
20 آبان 1392

یک سال گذشت

تقدیم به پدر صبور و مهربان و با ایمانم که بی تردید صفای باطنی ایشان پیوسته ره توشه ام بوده و همواره بر او افتخار می کنم و بر خود می بالم.  یک سال که هیچ، قرن ها هم بگذرد یادت همه فاصله ها را بدرد در تک تک اجزای تنم می مانی جز آنکه مرا مرگ، به یغما ببرد یک سال از غروب ناباورانه پدر عزیزمان گذشت، دست تقدیر او را از باغ زندگی جدا کرد و جز مشتی خاک بر ما باقی نگذاشت. یک سال از پرواز آرامش گذشت. این یک سال را با یاد و بی حضورش چه تلخ و مبهوت به پایان بردیم و در فراقش چه اشکها ریختیم. هنوز به یادش اشک می ریزیم تا شاید آرام گیریم و با حضور یاران رفتنش را باور کنیم. یک سال است که دلتنگی های غروب را در کنار عکس او سپری م...
20 آبان 1392

کلاس زبان

  بعد از اینکه به دلیل کمر درد و خستگی روحی که داشتم دوباره استعفا دادم و موندیم خونه خوب طبیعتا تو کوچولوی نازنینم هم تو خونه بودی ولی دلم میخواست که تو از دوستات دور نمونی و بتونی درفضایی غیر از خونه با افرادی دیگر در ارتباط باشی. با بررسی انتخابهای متفاوت تصمیم گرفتیم که به کلاس زبان بری. و حالا دو هفته است که میری کلاس زبان. البته این کلاس تقریبا شبیه به مهد هست و از صبح ساعت 9 تا 1 بعد از ظهر هست. و کلیه موارد آموزشی همراه بازی و تفریح و تقریبا کارهای روزمره انجام میشه و باید بگم که خیلی علاقه نشون میدی.                        &...
15 تير 1392

ازدواج رادین

چند وقتی هست که راجع به ازدواج کنجکاو شدی و خیلی دوست داری وقتی بزرگ شدی ازدواج کنی. البته این فکر از ابتدا به خاطر کیمیای وروجک بود. چون من قبل از این اصلا در این مورد حرفی نمیزدم. ولی چندین مورد با کیمیا و مامانش برامون جالب شد و درموردش صحبت کرده بودیم خوب طبیعتا شما وروجکها هم که چهارگوشی مواظب حرفهای ما هستین. حالا اینجا چند مورد از نظراتت درمورد ازدواجت را که یادم مونده مینویسم تا بزرگ شدی خودت بخونی و بخندی. اول بگم که با هر کدوم اینها دلم برات ضعف رفته و چلونده شدی. - مامانی سر به سرت میگذاشت و بهت میگه رادین اصلا این کیمیات خوشگلم نیست یه دوست خوشگل تر انتخاب کن. با لحن کاملا جدی و عصبانی: نخیر مامانی خیلی ام خو...
6 تير 1392