رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

رادين نفس من

منو ببخش

گل زیبای من منو ببخش که در این یک سال اصلا مامان خوبی برات نبودم حال و حوصله نداشتم و شاید گاهی رفتار مناسبی باهات نداشتم. گاهی بسیار بسیار بد و به دور از اصولی که حتی خودم بهش پایبند بودم رفتار کردم. اما امیدوارم حتی اگر الان درک نکنی بزرگتر که شدی و اینجا رو خوندی بتونی درک کنی که چه حال خرابی داشتم و کنترل بر رفتارم جقدر در این دوران سخت بوده. نازنینم هزاران هزار بار میگویم منو ببخش . ببخش اگر با تندی رفتار کردم. ببخش اگر حوصله نداشتم و با شما مثل قبل بازی نکردم. ببخش اگر وقتی را که مال تو بود در خلوتم گریه کردم. ببخش اگر احساسی که متعلق به تو بود برای نبود پدر و غم از دست دادنش گذاشتم. برایم عزیزی همیشه عزیزی ولی بدان...
20 آبان 1392

کلاس زبان

  بعد از اینکه به دلیل کمر درد و خستگی روحی که داشتم دوباره استعفا دادم و موندیم خونه خوب طبیعتا تو کوچولوی نازنینم هم تو خونه بودی ولی دلم میخواست که تو از دوستات دور نمونی و بتونی درفضایی غیر از خونه با افرادی دیگر در ارتباط باشی. با بررسی انتخابهای متفاوت تصمیم گرفتیم که به کلاس زبان بری. و حالا دو هفته است که میری کلاس زبان. البته این کلاس تقریبا شبیه به مهد هست و از صبح ساعت 9 تا 1 بعد از ظهر هست. و کلیه موارد آموزشی همراه بازی و تفریح و تقریبا کارهای روزمره انجام میشه و باید بگم که خیلی علاقه نشون میدی.                        &...
15 تير 1392

پسر یا دختر؟

  چند وقتی هست که به همه و تو موقعیتهای مختلف میگی که من میخوام وقتی بزرگ شدم دختر بشم. گاهی بی تفاوت از این میگذرم ولی گاهی هم فکر میکنم که چرا اینجوری فکر میکنی و دوست داری دختر بشی. وقتی برای خرید میریم معمولا چیزهای دخترونه انتخاب میکنی. مثلا کفش صورتی یا قرمز پاپیون دار و اصرار هم داری که بخری. وقتی میگم مامان اینها دخترونه است میگی عیب نداره آخه من اینارو دوست دارم. و کلی هم رویابافی میکنی در مورد اینکه وقتی من بزرگ شدم دختر شدم عروس میشم و لباس میپوشم و از این چیزا. همه اینها کلی تکرار شده و من گاهی فقط خندیدم. گاهی فکر کردم که چرا و به نتیجه درست نرسیدم و در کل باز سرسری گذشتم. دیگران هم که همه فقط با ذوق و خنده گ...
28 فروردين 1392

مرا ببخش کوچولوی نازنینم

عزیز کوچولوی من مرا ببخش. مرا ببخش برای خیلی چیزها که در این مدت میشد باشد، میشد داشته باشی و نبود و نداشتی. دو هفته اسیر بیمارستان رفتنهای ما بودی و بعد هم که دیگر هیچ حوصله ای نبود تا با تو کوچک مهربانم باشم. حوصله ای نبود تا با تو بازی کنم ، صحبت کنم و مهربانانه و با صورتی گرم و خندان با تو و در کنار تو باشم. هزاران هزان بار میگویم مرا ببخش عزیز مادر. ولی بدان که همانقدر که تو برای من مادر عزیز هستی بزرگ نیز برای من پدری بود عزیز. پدری بود بزرگ آنقدر که خودت با تمام کوچکی او را بزرگ میخواندی. کوچولوی نازنینم میدانم به تو بد گذشت و شاید در بعضی لحظه ها بر تو بد کردم. ولی بدان که دلم خون بود. بدان که قلبم مال تو و با تو بود ...
13 آذر 1391

دلتنگم و خسته

عزیز نازنین من نمی دانی این روزها چقدر دلتنگم . چقدر دلتنگ و خسته. خسته از همه چیز، همه کس. هر کار میکنم برای رضایت و راحتی توست و در آخر ناراحتی و نارضایتی تو را دیدن می شکند مرا. تن مرا . روح مرا. روان مرا و ذره ذره می ستاند جان مرا. نمی دانی در حالی که همه تلاشم را میکنم تا مادری خوب و لایق باشم برای این هدیه ناب الهی و نتیجه عکس و معکوس آنرا می بینم. چه حالی می شوم. چه حسی پیدا میکنم. این روزها دیگر نمیخواهم باشم. نمیخواهم باشم و ببینم که پاره تنم که هنوز در اول راه است چگونه مرا طرد میکند. چگونه مرا می راند از خود. چگونه با من بداخلاقی می کند و چگونه هر آنچه برای من و از نظر من ارزش است زیر پا میگذارد. می دانم...
16 مهر 1391

براي تو

اول مينويسم از اينكه من و بابايي چقدر دوستت داريم. براي هردومون عزيزتريني. و خدا را سپاس ميگوئيم كه تو را به ما هديه كرد. و سپاسگذاريم از اينكه سالم و سرحال هستي و به زندگي ما نشاط و شادماني دادي. الان به قول خودت سه سالت تموم شده. حسابي شيطون و بلا شدي و دوست داشتني. در عين شيطنت و بلابازي بسيار مودب و با شخصيت هستي.
10 مهر 1391

مرا ببخش پسرم

رادين عزيزم مرا ببخش كوچولوي نازنينم اي پاكترينم قرار بود اينجا از تو از زيبائيها از لطافت از خوبيهاي تو بنويسم كه تو سراسر خوبي و پاك. اما عزيز دلم نوشتم، باز به خاطر تو ، براي تو. كه اين بار به خاطر تو رنجيدم تا اين حد. تا حالا هر آنچه بي حرمتي، توهين يا بي ادبي نسبت به خودم بود به بهانه اي تحمل كردم و گذشتم. اما اين بار چون در ارتباط با تو بود، با تو كه معصومي و مثل گل پاك. ياراي تحملم نيست. كه تو برايم مهمتريني. با ارزشتريني. و هر آنچه يا هر آنكس را كه بخواهد ذره اي به اين پاكي به اين زلاليت تو خدشه اي وارد كند با تمام وجودم با او خواهم جنگيد . حتي به قيمت جانم. كه بدان كه اگر دارم با او جدال ميكنم و اين ...
10 مهر 1391