خبر از حضور تو نازنينم
آمدي عزيز دلم و چه زيبا بود آمدنت. حسي زيبا و دلنشين و در عين حال ترسناك و استرس زا. وقتي حس كردم درونم هستي چه زيبا ترسيدم و چه زيبا وحشت كردم. ترسيدم ، وحشت كردم، گريه كردم و فرياد زدم اما به زيبايي. در دلم شاد بود اما ترس هم بود. در دلم غوغاي بود اما استرس هم بود. در دلم خنديدم اما بر لبانم گريه بود و هاي هاي. صبح رفتم آزمايش و بعد سركار تا عصر منتظر جواب. از ته دل ميخواستم باشي و باز از ته دل ميخواستم كه نباشي. دوگانگي، ترديد، وحشت. شادي، اطمينان و آرامش. خودم هم نميدانستم حالم چيست. عصر با بابايي رفتم شهروند آرژانتين. ساعت 7:15 روز 26 فروردين بود. تلفني جواب را گرفتم و مسئول مربوطه گفت : مثبت!...