رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

رادين نفس من

باغ وحش

کوچولوی قشنگ من خیلی وقت بود که بهت قول داده بودیم که ببریمت باغ وحش و فرصت نشده بود. تا اینکه بالاخره هفته پیش که چند روزی هم تعطیلی بود تونستیم شمارو ببریم که خوشبختانه همزمان بود با نامزدی علیرضا (پسرخاله من) که سایا و فراز هم اینجا بودند و همراه ما بودند که خوب این خیلی خوب بود و بیشتر بهت خوش گذشت. با رسیدن به جلوی درب باغ وحش ارم با سایا دستاتونو می بردین بالا و هورا میکشیدین و میگفتین: هوراااا بالاخره رسیدیم به باغ وحش. با دیدن حیوانهای مختلف واکنشهای مختلف داشتی. ولی خیلی خوب و با دقت نگاه میکردی و گاهی با هیجان سوالاتی هم میپرسیدی. گرازهایی که دعوا میکردند برات خیلی جالب بود. و میمونها هم که مثل همیشه سرگرم کننده ترین حیو...
24 مهر 1391

و دوباره آب بازي در دستشوئي

       ديشب ديگه وقت خوابت بود. بهت گفتم رادين جان مامان پاشو برو جيش كن بيا تا ديگه بخوابيم. بر خلاف هميشه خيلي راحت و فوري بلند شدي و به سمت دستشوئي رفتي. گفتم خدارو شكر امشب بي دردسر رفت. در همين لحظه تلفن زنگ زد و خاله مهري (خاله من) بود و من داشتم صحبت ميكردم كه يهو بابا گفت داره آب بازي ميكنه. اومدم به سمت دستشوئي. در نيمه باز بود. ديدم نشستي كنار توالت و شلنگ آب هم با فشار زياد دستته. تا منو ديدي با خوشحالي و شيطنت شلنگ رو به سمت من گرفتي. كه انقدر فشار اب زياد بود كه همش ميريخت تو خونه. فقط فوري درو بستم. و تو اون تو حسابي كيف ميكردي و جيغ ميزدي و ميخنديدي. از خنده هات خوشم ميومد ولي آخه هم...
10 مهر 1391
1