رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

رادين نفس من

هرگز مريض نشو عزيز دلم

                 با صداي خواب آلود و آرام مرا صدا كردي و آمدم تو را تب دار ديدم. غم دنيا بر سرم نشست. عزيزكم قربون دستاي كوچولوت بشم كه بر سرت ميكشيدي و صداي نفسهايت مي گفت كه تب داري. قربون صبوري و توداريت شوم كه هميشه وقتي مريضي آرومي. فقط چشمان زيبايت كوچولو ميشود و تب دار. با اطمينان شربت نارنجي )استامينوفن( را خوردي كه ميداني بايد بخوري كه خوب بشي. كنارت خوابيدم تا تبت پايين بيايد. اما باز هم نشد. انگار سر كوچولوت درد ميكرد چون دستم را روي سرت ميگذاشتم و كمي فشار ميدادم دوست داشتي. گفتي ماساژ بده. دادم. اما باز هم تب نمي گذاشت بخوابي. خودت را تو...
10 مهر 1391

دندانپزشکی

کوچولوی عزیزم مدتها بود که فکر میکردیم باید شما رو ببریم دندانپزشکی و یه معاینه بشی. تو مهد این کار انجام شد و تو گزارش قید شده بود که یکی از دندونها احتیاج به ترمیم داره. ما هم فوری یه خانم دکتر خوب پیدا کردیم و شما رو بردیم. تو اتاق انتظار که نشستیم با پسر کوچکی که یک سال از شما بزرگتر بود دوست شدی که اسمش رضا بود. پسر خوبی بود با مامان و بابای بسیار خوب و مهربون. شما یکم شیطونی میکردی و بالشهای عروسکی رو بهش نمیدادی ولی بالاخره با هم دوست شدین و بازی کردین و نقاشی کشیدین تا نوبت شد که بریم تو. جلسه اول فقط آشنایی با وسایل و معاینه بود. خیلی خوب و آرام نشستی روی یونیت دندانپزشکی و سرتو آروم گذاشتی. البته خانم دکتر هم بسی...
10 مهر 1391
1