رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

رادين نفس من

تولد رادین

1392/10/24 17:06
نویسنده : مامان ازه
2,020 بازدید
اشتراک گذاری

امسال پسرکم تم رنگین کمان انتخاب کرد و من هم کم کم داشتم براش درست میکردم که بزرگ نازنینم از بین ما رفت و دیگه همه چی فراموش ما بزرگترها شد. نه دلی بود و نه زمان مناسب این کار. اما دل پسرک من که خیلی کوچیک تر از این حرفها بود که بتونه غم به این بزرگی توش خونه کنه. براش سخت گذشت ، بد گذشت اما شیرینی رویای تولد رنگین کمانی پررنگ تر بود. فراموش نکرد . کوتاه اومد و زمان دقیقش رو از خاطر برد ولی همچنان منتظر این روز و کیک رنگین کمانی بود. به همه هم یادآوری میکرد که امسال تم تولدش رنگین کمانه.

بعد از مراسم چهلم یک روز عصر خاله آدا، راضی و مرضی و عمو نیما و کامران با کیک و شمع روشن و کادوهای گنده من و رادین عزیزم را سورپرایز کردند که خیلی باعث شادی کوچولوی زیبای من شد. هنوز بابایی نرسیده بود و منتظر شدیم اومد بعد مراسم شمع فوت کردن و کیک بری و باز کردن کادوها برقرار شد. البته همه ما هنوز خیلی حال خوبی نداشتیم اما برای پسرکم خیلی خوب بود. خصوصا کادوهاش که خیلی وقت بود دوست داشت اونارو داشته باشه.

خاله آدا و خاله راضی یک ارگ که رادین خیلی وقت بود می خواست.

خاله مرضی هم یک فوتبال دستی که بازم رادین خیلی وقت بود تو پارک دیده بود و درخواست خریدش رو داده بود. 

من و پدر هم قول داده بودیم قطار ریل دار بخریم که فرداش رفتیم و خریدیم.

خلاصه اینکه خیلی خوشحال شد و لذت برد. ولی باز هم به دنبال رنگین کمان بود.

هفته بعد یک کیک رنگین کمانی سفارش دادیم. و من هم سعی کردم با تمام حال خرابم که خیلی هم برام سخت بود چون علاوه بر دل بی قرار کمردرد شدید هم داشتم. گیفتهای رنگین کمانی هم درست کردم و بشقابهای کوچک هم مارک رنگین کمان گرفت و چنگالهای رنگی کوچیک آماده شد برای تولد کوچکی در مهد و کنار دوستان کوچولو.

روز دوشنبه صبح عروسک کوچکم سرخوش از این موضوع بیدار شد دوش گرفت و همراه بابا رفتیم و کیک را گرفتیم و به سمت مهد رفتیم. ساعت ده من هم به مهد رفتم و به کمک خاله هما و فرشته عزیز جشن کوچکی برای نازنینم برپاشد. البته به سفارش رادین من هم که هنوز لباس سیاه دارم شال قرمز انداختم چون لباس خودش قرمز بود گفت دوست دارم روسری قرمز بپوشی من هم برای دل پسرکم و دوستان کوچولوش این کارو با کمال میل انجام دادم. کوتاه بود اما رادین در کنار دوستاش و اینکه شمع محفل بود خوشحال.

و خوشحال تر اینکه بعد از جشن با دوستاش برای یک ماه خداحافظی کرد تا با مامان تو خونه باشیم شاید کمردرد مامان خوب بشه.

 

عکسها رو در ادامه مطلب ببینید.

و بالاخره کیک رنگین کمانی رادین جونم

کیک رنگین کمانی

قربونت برم با این ژست بامزه و نگاه قشنگت

نازنین پسر و کیکش

اینها دوستهای خوب رادین جونم یعنی دختر گلهای کلاس

رادین و دخترها

و اینها هم گل پسرهای ناز که تعدادشون کمتره

رادین و پسرها

عاشق این لحظه بودم که انقدر خوشگل همه مشغول خوردن بودند و دوباره درخواست کیک میکردند.

همه در حال خوردن کیک

و این هم گیفتهای کوچکی بود که درست کردم براشون ، البته پشتش تراشهای پازل دار چسبیده بود.

گیفت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مریم مامان سلما
19 دی 91 12:35
عزیزم باز هم تولد گل پسر مبارک. خوب کاری کردی براش کیک رنگین کمون گرفتی چون تو دلش نمیمونه همه کار براشون میکنیم ولی اگه یکی جا بمونه اون دیگه فراموش نمیشه و کار خیلی خوبی کردی که روسری تو عوض کردی برای دل گل پسر مطمعنا پدرت هم اون روز شما رو میدیده و خوشحال بوده


ممنونم عزیزم. گاهی فکر میکنم این کوچولو چه گناهی داره این همه بداخلاقی منو میبینه.
اليسا
20 دی 91 8:29
خيلي كار خوبي كردي ... دست تو مادر هميشه بفكر درد نكنه ... حتما جشن خوبي بوده ... حتماااااا ... خوشحالم كه براي دقايقي حالت بهتر بوده ... آوا به يادتونم ... به يادتم .... كاش عكس از رادين هم مي گذاشتي .... در هر حال بار ديگر تولدش مبارك ... اميدورام هميشه بساط شادي در خانه تان گسترده باشد

چند وقتي نيستم ... اگر سر نزدم دليل فراموشي نيست ...برگردم همه را با هم مي خوانم ... مراقب خودتون باشيد ...ميبوسمتان .


الیسا دوست همیشه خوبم ممنون. چشم عکس هم میگذارم
نسیم -مامان آرتین
20 دی 91 9:21
وای چه مامان مهربونی آوا جونم خیلی کار خوبی کردی که دل پرسی رو شاد کردی
به نظرم با این کارت،بزرگ مهربون رو هم شاد کردی


مرسی نسیم جون از لطف همیشگیت
خاله
20 دی 91 15:49
خاله جون صدات هم وقتی می خوندی خیلی خوب بود. خصوصا وقتی با بابائیت همخوانی می کردی. love love
راحیل(آدا)
25 دی 91 14:16
رادین جونم تولدت مبارک چقدر نگاه های خوشگلی دارید.از چشمانتان صداقت و معصومیت موج می زند .یادجشن تولدهای کودکیمان بخیر .خوش به حال رادین بااین مامان باسلیقه.توی این شرایط گیفتهائی که درست کرده بودی در حد شاهکاره.از خدای مهربون سلامتیت رو می خوام
مریم مامان سلما
25 دی 91 14:37
سلام عزیزم بهتری ؟ رادین جون چه طوره؟
مریم مامان سلما
28 دی 91 12:09
عزیزم دلمون براتون تنگ شده خبری نیست ازتون بهتری خودت؟
مریم مامان سلما
30 دی 91 18:24
سلامممممممممممم عزیزم خیلی خوشحالم که برگشتی .کیک گل پسر عالی بود سلیقه شما هم تو گیفت ها حرف نداشت الهی 100 ساله بشه عزیز دلم .خدا رو شکر که بهتری عزیزم خدا کمکت میکنه که با این موضوع بتونی به خاطر رادین وباباش راحت تر کنار بیایی رادین عزیزم و از طرف من ببوس دوستون دارم
مامان خورشيد
1 بهمن 91 12:07
واي من الان كلي از خودم خجالت كشيدم از بي ذوقيم كه شما با اين حالت چقدر سليقه و احساس داري. خوش بحال رادين. ميشه مامان خورشيد منم بشي. واقعا دستت درد نكنه. عالي بود و كلي خوشحالم كرد. الهي روز به روز روزاتون شاد بشه و رادين رنگ سياه روزاتون رو رنگين كموني كنه.


مامان خورشید عزیزم ممنون از لطفت. ولی مطمئنم خود شما بهتین مامان برای خورشید جون هستید. ولی میتونم یه خاله باشم که خورشیدم هر موقع کاری داشت برای تولدهاش با کما میل براش انجام بدم.
مریم مامان سلما
1 بهمن 91 15:20
سلام آوا جون عزیزم من تا چند روز دیگه باید بیام تهران هم خودم باید برم دکتر هم سلما میخوام دکترش وعوض کنم اگه دکتر خوب میشناسی بهم معرفی کن چون این جا دکتر خوب نیست میخوام وقتی میام تهران هم چکاب بشه راستی شماره اون دندانپزشکم بهم بده دفعه پیش نتونستم وقت بگیرم ازش خیلی دوست دارم وقت بشه ببینمت


خیلی خوشحالم عزیزم که داری میایی. اگه مایلی به هم شماره بدیم تا بتونیم راحت تر هم اطلاعات دکترها را بهت بدم هم اینکه اگه تونستیم همدیگرو ببینیم. اگه میخواهی به EMAILمن شمارتو بده من زنگ میزنم.
مریم مامان سلما
1 بهمن 91 17:51
مرسی عزیزم منم خوشحال میشم ببینمت شمارمو تو خصوصی برات میذارم
مریم مامان سلما
2 بهمن 91 11:55
امروز دوباره عکسات و نگاه کردم عاشق نگاهتم انگار هزار تا حرف پشت نگاه قشنگته دوست دارم عزیزم
مامان خورشيد
8 بهمن 91 10:14
بهتري عزيزم. استراحت مطلق باشيا نه اينكه خونه بموني و بيشتر از سركار رفتن از خودت كار بكشي. مواظب خودت باش هم جسمي و هم روحي.
مریم مامان سلما
8 بهمن 91 14:32
سلام عزیزم بهتری؟ رادین عزیزم چه طوره؟




ممنونم عزیزم. امروز میرم برای مراسم عید بابا تا آخر هفته هم نیستم.
نسیم -مامان آرتین
9 بهمن 91 8:43
مامان ازه تنبل شدیابابا دلمون براتون تنگ شده


درسته نسیم جون. ولی نمی دونم چرا اصلا حس نوشتن ندارم.
مریم مامان سلما
13 بهمن 91 0:24
سلام عزیزم بهتری ؟ رادین جون چه طوره؟


از لطف همیشگیت ممنونم مریم جون. ببخشید که دیگه سراغی ازتون نگرفتم . این چند روزه نبودم. امیدوارم هنوز اینجا باشین و بتونم ببینمتون.
مریم مامان سلما
14 بهمن 91 11:45
خواهش عزیزم شما هم ببخشید منم تواین چند وقته همش در گیر بودم کلا وقتی میام تهران اینقدر باید این ور و اون ور برم که روزای آخر دیگه خسته میشم رادین عزیزم و از طرف من ببوسینش