رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

رادين نفس من

و روز پدر من

1392/3/5 13:15
نویسنده : مامان ازه
978 بازدید
اشتراک گذاری

از اول هفته حالم خیلی خیلی بد بود . مخصوصا اینکه پنجشنبه هم مهمان خاله بودیم که تمام این مدت صحنه های اون روز برایم تکرار میشد و دوباره برگشته بودم به روزهای اول . تمام مدت گریه میکردم و با خودم زمزمه میکردم و دیوانه وار بابا رو میخواستم. روز جمعه هم که روز پدر بود برایش نهار درست کردم و پخش کردم تا شاید کمی آرام بگیرم.

حالا هم سعی میکنم کمی برایش بنویسم تا شاید کمی بیشتر آرام بگیرم.

(البته بعضی قسمتها کپی از جایی است و برخی دستخط خودم که ترکیب میکنم.)

 

پدرم چشمه پاکترین آب خدا بود

پدر بهانه نفسم بود، سرشاراز طراوت مریم هایی بود که بوی عشق میدادند ،پدر تکرار عشق در نبض زمان بود، همچون ماه و آسمان مهربان همچون دریا بیکران........

پدر! 
دلگیر مباش از "طفلك"‌ات اگر مانده‌است در راه.
بخاطر دارم خوب شش ماه پیش را، وقتی عزم سفر كردی بی هیچ. 
وقتی نماندی و من ماندم. 

می‌بینی پدر، می‌بینی كه مانده‌ام. توان رفتنم نیست.
هنوز هم التهاب آنروزها با من است و زمان، نبود تو را بیشتر می‌كند. كجاست عادت خاك؟ كجاست سردی‌اش كه مرا نمی‌گیرد. باور دارم كه هستی. هنوز منتظرم كه چشمان زیبای تو را ببینم، وقتی مسافرِ خانه تو می‌شوم. سایه مانده روی دیوار خانه ات غریب است و غریبی می‌كند. هنوز بغضم می‌شكند وقتی عقربه‌ها می‌رسند به 10:10 شب وقتی قلبت ایستاد و قامت بلندت ترك خورد...
دلگیر مباش از من اگر بد شده‌ام این روزها. دلگیر مباش از من اگر بد می‌كنم با خود.
اینجا نشسته‌ای، روبروی نگاه من و نگرانی، می‌دانم.
می‌روم حرم به پای دل، كه پای رفتنم بسته‌است. درها به رویم زنجیر است، می‌مانم پشت قفل‌ها. 
می‌دانم بد شده‌ام تو می‌دانی و خدا و همین است كه تنها مانده‌ام بی تو.و همه چیز من چنان گم شده میان غبار، كه خود را هم نمی‌بینم.
روی از من مگردان در این لحظات نیاز.

 

طعـــم بی "پ د ر ی" را چشیدم

هنوز هم اشک در چشمانم حلقه می زند
وقتی نام "پ د ر" را می شنوم هنوز هم حسرت آغوش تو را دارم ...

همین بس که می دانم
تمام داشته هایم را می دهم تا یک دم دیگر دست محبتـــت را بر سرم بکشی

می خواهم دوباره صدایت کنم، و با همان دستان پر از صداقت کودکی بگویم

روزت مبارک بابا


هنوز هر شب زنده می‌شوی این روزها و می مانی تا شب بعد ‌كه باز هم ساعت، زنگ ده را بنوازد دنگ دنگ دنگ ...، در 5 آبان و من بلرزم.

دوستت دارم پدر تا بزرگی خودت تا اوج جایگاهت در آن سرا که یقین دارم بسیار رفیع و والاست.

روزت مبارک و روحت شاد عزیز آسمانی من

 

رادین و بزرگ در اولین نوروز رادین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

نسیم-مامان آرتین
6 خرداد 92 9:36
روحش آسمانی وشاد. گلم فقط اینو میتونم برات بنویسم که خدا صبرتون بده صبر
مامان سانلی
25 خرداد 92 17:00
خدا رحمتشون کنه.جایگاهشون بهشت ان شاا...
نسیم-مامان آرتین
29 خرداد 92 9:19
نیستی گلم دلمون براتون تنگ شده نکنه دوباره کمر درد و......
مامان خورشيد
29 خرداد 92 15:05
عزيزم نمي تونم دلداريت بدم ببخش چون وقتي خودم رو جات مي ذارم هيچي نمي تونم بگم. پس فقط برات آرزوي قدرت و توان مي كنم.
حسین
30 خرداد 92 20:52
سلام،از این که لطف نموده گاهی وبلاگ قلعه باباخان را می بینید و همچنین قلعه باباخان را در لیست پیوندها گذاشته اید سپاسگزارم.از خدای مهربان برای فرزند دلبندتان سلامتی و شادابی و موفقیت آرزو دارم ، امیدوارم پدر و مادر آقا رادین همواره شاد و تندرست در کنارش باشند.
راحیل
6 تیر 92 11:33
سلام خواهر مهربانم مدتی است که به خاطر مشغله کاری به وبلاگت سرنزده بودم امروز که آنرا دیدم بغضم ترکید روز پنج شنبه است ومیدانی که 5 شنبه جمعه ها که حتی سر مزار نمیتوانیم برویم بسیار دلگیر است .خط به خط نوشته هایت را خواندم واشک ریختم .ولی مطمئنم بابا بهشتی است و این تسکینم می دهد.