شش سالگیت مبارک دردانه ام
امشب تولد توست!
شبی که ستاره ای به آسمان زندگیم افزوده شد. ستاره ای که می تواند همانند نقطه عطفی در زندگیم بدرخشد و نورانی تر از همه ستارگان باشد.
امشب شب تولد توست.
کاش می شد هر چه غم است از زندگیت پاک و هرچه زشتی است از روزگارت محو کنم. هدیه ات تمامی قلبم، همه روحم و سراپای وجودم.
کودکم، آرام آرام قد میکشی و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه ات بزرگ می شوم. تو می خندی و من از شوق حضورت اشک می ریزم. تو در آغوشم آرام میگیردی و من از آرامشت آرام می شوم.
تو بزرگ می شوی و بزرگتر، و من هر روز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم. روزهای نوزادی، روزهایی که به غیر از آغوش من مآوایی نداشتی. دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد.
خیلی زود گذشت. روزی که خدا فرشته ای را به من هدیه داد تا از آن پس نگهدار او باشم. امانتدار خدا باشم تا از او پاسداری کنم. از تو و زیبائیهایت.
مبارک باشد ششمین سالروز این امانتداری
هر روز و هر سال که میگذرد عشق من به تو صد چندان می شود. مثل نفسی برای من. مثل هوا. مثل آب.
فرشته نازنینم شش سال از لحظه آمدنت گذشت و افتخار میکنم که شش سال از زندگی من و بابایی با وجود تو شیرین تر شد. خدا را شکر میکنم برای این نعمتی که به ما داد و از خدا می خواهم که همیشه در پناه خودش تو را نگه دارد و به ما توان آن دهد تا همیشه بزرگ شدنت را با شادی جشن بگیریم.
ای خورشید سرزمین عاشقی من
دلبندم دوستت دارم برای همیشه.
(نازنینم ببخش که با یک روز تاخیر برایت نوشتم اما دیروز نتم مشکل داشت. بعد هم خاله آدا مریض شد و شام هم که مهمان داشتم دیگه نرسیدم . مجبور شدم امروز بنویسم)