رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

رادين نفس من

و دوباره آب بازي در دستشوئي

1391/7/10 12:13
نویسنده : مامان ازه
457 بازدید
اشتراک گذاری

       تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

ديشب ديگه وقت خوابت بود. بهت گفتم رادين جان مامان پاشو برو جيش كن بيا تا ديگه بخوابيم. بر خلاف هميشه خيلي راحت و فوري بلند شدي و به سمت دستشوئي رفتي. گفتم خدارو شكر امشب بي دردسر رفت.

در همين لحظه تلفن زنگ زد و خاله مهري (خاله من) بود و من داشتم صحبت ميكردم كه يهو بابا گفت داره آب بازي ميكنه. اومدم به سمت دستشوئي. در نيمه باز بود. ديدم نشستي كنار توالت و شلنگ آب هم با فشار زياد دستته. تا منو ديدي با خوشحالي و شيطنت شلنگ رو به سمت من گرفتي. كه انقدر فشار اب زياد بود كه همش ميريخت تو خونه. فقط فوري درو بستم. و تو اون تو حسابي كيف ميكردي و جيغ ميزدي و ميخنديدي. از خنده هات خوشم ميومد ولي آخه همه آب داشت ميومد تو خونه. در اينجا بابايي هم به ما پيوسته بود. من و بابا از پشت در بهت ميگفتيم رادين جان آبو ببند. ولي فقط با صداي بلند ميخنديدي و با لذت آب رو به در ميپاشيدي كه از زير در ميومد بيرون. چند بار سعي كردم لاي درو باز كنم و شلنگ رو ازت بگيريم ولي نمي شد. خلاصه كه داستاني بود. بالاخره به بابا گفتم بيا كنار تا من برم تو. نهايت خيس ميشم ديگه. تا درو باز كنم و بيام تو حسابي آب ميريختي و ميخنديدي. من كه سر تاپا موش آب كشيده شده بودم. و كلي هم آب ريخته بود تو خونه. بالاخره بابا شلنگ رو ازت گرفت و من هم كه اون تو نمي دونستم به خنده هات و ذوقت بخندم يا از اين همه خيسي و كثيف كاري گريه كنم.

تو رو آب كشيدم و دادم بيرون و خودم هم اونجا رو تميز كردم و خيس آب اومدم بيرون.

                         تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net      

با اينكه كلي كار برام درست شده بود. پادري هم بايد ميشستم و كف راهرو هم كه خيس آب بود بايد تميز ميشد و ... (و البته اين در حالي بود كه تازه 10 دقيقه قبل از اين داستان رفته بودم دستشوئي توالت رو شسته بودم و آئينه پاك كرده بودم و خلاصه حسابي تميزكاري كرده بودم و خوشبوكننده زده بودم) ولي نميدونم چرا تو دلم اصلا ناراحت نبودم و از اين كه خوشحالي كرده بودي و بهت خوش گذشته بود دلم خوشحال بود. تو دلم بهت ميخنديدم ولي وقتي اومدم بيرون ديدم بابا تنبيه ات كرده و گذاشته تو اتاق و تو هم داري گريه ميكني و ميگي ديگه پسر خوبي شدم. ديگه كاري بد نميكنم. دلم خيلي برات ريش شد. ولي عادت ندارم وقتي بابا دعوات ميكنه دخالت كنم. يكم كه گذشت بهش گفتم برو بيارش داره غصه ميخوره. گناه داره. بابايي هم كه خودش طاقت نداره شمارو از تو تخت آورد و باهات صحبت كرد. 

خلاصه اينكه قربون شيطنت هات و بازيهات برم مامان جون. عاشقتم ! 

فقط پشيمونم چرا از اين صحنه ها عكس نگرفتم.  

               Lucky         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان خورشيد
2 خرداد 91 8:06
الهي هميشه سلامت باشه و شاد.
مریم(مامان کیمیا)
2 خرداد 91 10:17
فائزه عزیزم مرسی از جملات قشنگی که برای کیمیا جون نوشتی....امیدوارم زندگی قشنگتون همیشه به روشنایی و زلالی آب باشه و هیچ وقت هیچ کدورتی تو زندگی قشنگتون ایجاد نشه.... با اجازه ات وبلاگ رادین عزیزم را با کیمیا لینک کردم.
نسيم-مامان آرتين
2 خرداد 91 12:31
اي جونم ايشالا هميشه لبخند رو لباتون باشه