رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

رادين نفس من

باغ وحش

1391/7/24 12:15
نویسنده : مامان ازه
1,367 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی قشنگ من خیلی وقت بود که بهت قول داده بودیم که ببریمت باغ وحش و فرصت نشده بود. تا اینکه بالاخره هفته پیش که چند روزی هم تعطیلی بود تونستیم شمارو ببریم که خوشبختانه همزمان بود با نامزدی علیرضا (پسرخاله من) که سایا و فراز هم اینجا بودند و همراه ما بودند که خوب این خیلی خوب بود و بیشتر بهت خوش گذشت.

با رسیدن به جلوی درب باغ وحش ارم با سایا دستاتونو می بردین بالا و هورا میکشیدین و میگفتین: هوراااا بالاخره رسیدیم به باغ وحش.

با دیدن حیوانهای مختلف واکنشهای مختلف داشتی. ولی خیلی خوب و با دقت نگاه میکردی و گاهی با هیجان سوالاتی هم میپرسیدی. گرازهایی که دعوا میکردند برات خیلی جالب بود. و میمونها هم که مثل همیشه سرگرم کننده ترین حیوانهای باغ وحش بودند و سیب خوردن و بازیهاشون برات خیلی جالب بود. یک سری آهو هم انقدر دوست داشتی و دستتو بردی جلو و نازشون میکردی.

بزرگ بودن خرسها برات خیلی جالب بود. و دیدن گرگ هم برات خیلی هیجان داشت. مخصوصا که آقا گرگه هم داشت تند تند دور فضای اتاق خودش راه میرفت. ولی چون تو کتابت عکس آقا گرگه آبی رنگ بود با تعجب میپرسیدی چرا آبی نیست؟

و جالبت ترین نکته این بود که چون همه حیوانها و پرنده ها را تو قفس میدیدی تو فضای باز محوطه یهو یک کبوتر پر زد و اومد نشست رو زمین یهو با هیجان فریاد میزدی این چیه؟ این چیه که اومده اینجا؟

 البته سایا بخش مارها و خزندگان رو دوست نداشت و از اونجایی که خود من هم از مار نفرت دارم ما دوتا به سمت در رفتیم و اونجا منتظر شدیم تا شما، بابایی و فرازی از مارها دیدن کنید و بیایید.

چیزی هم که من خیلی دوست داشتم دیدن قوها بود که خیلی زیبا بودند. مخصوصا که یکی از اونها به محض روشن شدن یک فواره آب فوری اومده بود و زیر قطرات آب وایستاده بود و خودشو خنک میکرد و تکون هم نمی خورد. خیلی صحنه جالبی بود.

خلاصه اینکه بعد از دیدن حیوانها و بازی در آنجا به سمت شهربازی رفتیم. که البته از نیمه های بازدید از باغ وحش از شوق شهربازی میگفتی دیگه بسه بریم شهربازی.

تو شهر بازی هم همراه سایا همه وسایل بازی را که مناسب سنتون بود سوار شدین و خیلی به هردوتون خوش گذشت. از دیدن صورتهای شاد و خنده های قشنگ هردوتون غرق لذت و شادی میشدم. انشا... همیشه لب هردوتون پر خنده باشه عزیزان من.

وای اون دستای کوچولو رو ببین. امیدوارم همیشه همراه هم باشین.

در آخر هم برای خوردن نتقلات مورد علاقه شما کوچولوهای نازنین گرد میزی نشستیم و کلی چیزهایی که شما دوست دارین و معمولا خیلی اجازه خوردنشو ندارین خوردیم. که این هم برای شما خیلی لذت بخش بود. و این روز را براتون قشنگ تر کرده بود.

در کل روز خوبی بود و خیلی بهتون خوش گذشت.

  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

خاله نسيم
20 شهریور 91 10:14
گلم هميشه لبت خندون باشه
مامان محمد فرهام
20 شهریور 91 13:47
سلام خاله جونی میشه به وب ما سر بزنید و یه رای طلایی به پسری بدین
شماره عکس42 محمد فرهام
ممنون میشیم که زود بیایین تا دیر نشه


چشم حتما عزیزم. رفتم


ولی خاله باز نمیشه که همش error میده
مامان خورشید
20 شهریور 91 14:08
آرزو می کنم همیشه خوش و سلامت باشید. خورشید رو اولین بار که باغ وحش بردم هم ذوق می کرد و هم برای حیوونا غصه می خورد و در آخرهم از حیوونای باغ وحش فقط گربه و کلاغ یادش موند.


الهی نازی دختر قشنگم. خیلی بامزه بود مامان خورشید جونم.
باران قلنبه
20 شهریور 91 16:32
سلام عزیزم خوشحال می شم به وب دخمل منم بیاین.
دخملم باران مظفری توی مسابقه جشنواره رمضان 91 آتلیه سها شرکت کرده اگه می شه به سایت آتلیه سها بروید و در قسمت جشنواره رمضان به دخترم رای 5 بدهید .این جشنواره تا اول مهر مهلت داره.
آدرس سایت آتلیه سها:
Soha.torgheh.ir/festival
لینک مستقیم جشنواره تو وبم هست
یه دقیقه بیشتر طول نمی کشه من نیاز دارم به رای شما
عجله کنین زیاد وقت نمونده منتظرمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا






مریم مامان سلما
25 شهریور 91 12:27
عزیزم خییلی خوشحالم که بهت خوش گذشته انشاالله گل خنده همیشه رو لبای کوچوت باشه به مامانی بگو حتما برات عکس بذاره من منتظرم روی ماهت و ببینم