هرگز مريض نشو عزيز دلم
با صداي خواب آلود و آرام مرا صدا كردي و آمدم تو را تب دار ديدم. غم دنيا بر سرم نشست. عزيزكم قربون دستاي كوچولوت بشم كه بر سرت ميكشيدي و صداي نفسهايت مي گفت كه تب داري. قربون صبوري و توداريت شوم كه هميشه وقتي مريضي آرومي. فقط چشمان زيبايت كوچولو ميشود و تب دار. با اطمينان شربت نارنجي )استامينوفن( را خوردي كه ميداني بايد بخوري كه خوب بشي. كنارت خوابيدم تا تبت پايين بيايد. اما باز هم نشد. انگار سر كوچولوت درد ميكرد چون دستم را روي سرت ميگذاشتم و كمي فشار ميدادم دوست داشتي. گفتي ماساژ بده. دادم. اما باز هم تب نمي گذاشت بخوابي. خودت را تو بغلم جم كردي و سعي ميكردي بخوابي اما نشد. بغلت كردم رفتيم دستشويي . آب رو باز كردم و كمي آب بازي كرديم. و دستاتو شستي و صورتت و كمي هم پاهات. قربونت برم كه وقتي ميدوني اين كارها برات خوبه يه جور ديگه اين كارارو ميكني. مثل وقتهاي ديگه با شيطنت نيست. لباستو هم كم كردم . باز هم منتظر شديم. بهت گفتم مامان اجازه ميدي برات شياف بگذارم تا زود خوب شي؟ گفتتي : چيه؟ گفتم از اون قرصها كه بايد پشتت باشه تا خوب شي. عزيز دلم قبول كردي. واي قربون منطقت برم من. داشتم تو داروها رو نگاه ميكردم خودت اومدي گفتي: نداريم؟ گفتم نه . گفتي: تموم شده. ! و بالاخره با يك قاشق ديگه پروفن تبت قطع شد و بغل بابا خوابيدي.
خدارو شكر ميكنم كه پسري سالم دارم و منطقي.
صبح بهتر بودي ولي خوابت ميومد .
و حالا هم كه پيشم نيستي و تو مهد هستي. دلم نگرانه. ولي سفارش كردم كه اگه مشكل داشتي فوري بهم زنگ بزنن.
اميدوارم هميشه سالم و سر حال باشي كوچولوي من.