فريادي به بلنداي آسمان
بغضي در گلويم نهفته كه امكان خالي كردنش نيست. فريادي در سينه ام خفته به بلنداي آسمان كه ياراي بيداريش نيست. و خشمي درونم نهفته كه زمان بروزش نيست. دارم خفه ميشم . چگونه اين همه وقاحت را و اين همه پستي را تحمل كنم. چگونه اين همه بي پروايي و اين همه پررويي. اين همه اعتماد به نفس كاذب را ببينم و دم نزنم. واااي خداي من سرم سوت ميكشد وقتي فكر ميكنم كه چطور يك نفر، يك انسان كه البته بهتر است بگويم انسان نما، كه بويي از انسانيت بويي از شرافت، كرامت يا فضيلت نبرده است. چگونه ميتواند اينهمه وقيح باشد. مگر نه اينكه همه دور و بر همه انسانهايي شريف و مسلمان هستند. مگر نه اينكه همه دم از قران و مسلماني زده اند و داد مهرباني و فضيلت سر داد...