هميشه نفسمي!
رادين عزيزم دوستت دارم تا سر حد جانم!
ماماني قربونت برم اين كارها رو ميكني كه من عذاب وجدان بگيرم. ولي مامان سرسخت تر از اين حرفهاست. وقتي راهي رو در پيش بگيرم تا به نتيجه نرسم دست بردار نيستم .
ماماني جون ميدانم برات سخته صبحها بيدار بشي و بري مهد. مي دونم دوست داري كه بيشتر بخوابي. مي دانم تو هنوز خيلي كوچولويي. ميدانم الان در سن لجبازي و استقلال طلبي هستي. ووو
ولي مامان تو هم بدون كه منم يه سري نيازها دارم. بدون كه براي مادري كه 13-14 سال بيرون از خانه كار كرده. خيلي سخت است كه يكباره دست از همه چيز بكشد و بشود يه مادر خانه دار. ولي من شدم عزيز دلم. سه سال براي تو و به خاطر تو شدم خانم خانه. و مادر خانه دار.
سه سال فقط و فقط مال تو. حتي زياد از خونه بيرون نرفتم. موندم و با عشق تمام تو را مواظبت كردم. و حالا كه تصميم گرفتم دوباره به كار برگردم. بازم حس كردم براي تو هم خوبه. براي تو هم لازمه. كه بازي با بچه ها را ياد بگيري. ارتباط با ديگران رو ياد بگيري. مهارتهاي اجتماعي و بيروني را ياد بگيري.
خواستم كه همراه بچه هاي ديگر بياموزي هر آنچه لازمه زندگي اجتمااعي است. عزيز مادر نخواستم كه از من دور شوي. نخواستم كه از من گريزان شوي. كه يارا و تحمل از تو دور شدن و دور بودن در من نيست.
عزيز مادر نميداني چقدر دلم ميشكند وقتي كه ميبينم اين رفتن و از من دور بودنت براي چند ساعت تور ا كيلومترها از من دور كرده است. نميداني چقدر لبريز از بغض ميشوم وقتي كه ميبينم چگونه از من متنفر شده اي. چگونه با من ناسازگار شده اي.
عزيز تر از جانم با همه جانم تو را نفس ميكشم. تو را ميخواهم . به خدا نميخواهم تو را برنجانم.
اگر بدانم با خانه ماندنم دوباره رادين خوب خودم ميشوي. مي مانم.
علي رغم اينكه اين خانه ماندن خيلي برايم سخت است و ريز ريز جانم را از من ميستاند اما به خاطر تو و براي تو مي مانم. كه مي خواهم در آرامش كامل باشي. نميخواهم آرامشت را، آسايشت را بهم بريزم.
كوچولوي نازنينم . نميداني اين روزها چگونه پر از گريه، پر از فرياد، پر از خشم، پر از تضاد و احساسات درهم و برهمي هستم كه مثل خوره بر جانم ريخته.
دوستت دارم . حتي براي لحظه اي نميخواهم تو را ناراحت و غمگين ببينم . ولي هر روز با گريه و قيافه نگران و ناراحت تو را به مهد ميرسانم. هر روز بغضم را فرو ميخورم تا به مهد برسيم تو را كه ميگذارم و از در بيرون ميايم گريه ميكنم تا به محل كارم برسم.
آخر اين چه فايده اي دارد.
من خواستم به مهد بروي تا بياموزي هر آنچه برايت لازم است. آنچه به رشد عقلي و احساسي تو كمك ميكند. نخواستم كه احساساتت خدشه دار شود. نخواستم كه از من بد ببري. نخواستم كه ياد بگيري چگونه حاظر جوابي كني. نخواستم كه بياموزي چگونه بچه هارا بزني. كه تو سراسر مهر بودي. سراسر مهري و مهرباني . سراسر عاطفه بودي . مادر . عزيزكم. به مودبي شهره بودي. به با شخصيتي شناخته ميشدي. حالا چه شد . چه بر سرت آمدم. چه بر سرت آوردم كه اينگونه تند و پرخاشگر شده اي.
كوچولوي دوست داشتني من بد اخلاق . بد قلق شده اي. با من ميجنگي. مرا ميزني. فرياد ميكشي . تو پارك بچه ها را ميزني. نوبت را رعايت نميكني. همه چيز را حق خود ميداني و مدام به دنبال گرفتن حقي هستي كه فكر ميكني از تو ستانده شده.
مادري حقي را از تو نستانده ام.
حقي را از تو ضايع نكردم. مادر فكر كردم كه اين حق توست. فكر كردم كه دارم حقوق تو را به تو مينمايانم.
اشتباه كردم؟!!!!
واي خداي من !!!
ترديد !!!
دودلي!!!
شك!!!
گريه!!!
فرياد هاي در سينه خفه شده. !!!!
چه كنم كه خودم نيز گيج و مات مانده ام.
قربونت برم من !