رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

رادين نفس من

اولين قدمها

1391/7/10 12:37
نویسنده : مامان ازه
580 بازدید
اشتراک گذاری

                  

گل زيباي من ماماني محمد صادق دوست وبلاگي تو از اولين قدمهاي نازنينش نوشته بود و چه زيبا نوشته بود.

من را يارا و توانايي به زيبايي او نوشتن نيست. اما مي نويسم برايت تا تو نيز بداني كه اولينهاي تو نيز برايم زيبا بود و زيبا بود و ناب.

كه فرشته كوچكي كه خداوند مهربان به لطف بي دريغش به ما عطا كرد همه چيزش زيباست. خصوصا اولينهايش انقدر دلنشين و ناب كه هرگز از ياد نميرود.

                                        

درست يك هفته بعد از جشن تولد يكسالگيت اولين قدمها را برداشتي عزيز دلم. آداي عزيز هم مثل هميشه در كنارمان بود و شاهد اين صحنه شيرين. من در آشپزخانه بودم و تو مشغول بازي با آدا. كه از صداي ذوق زده آدا نگاهم به سمت شما برگشت و ديدم كه پسركم به تنهايي وسط هال ايستاده و نم نمك و تاتي تاي قدم برميدارد با دستان تپلي در جلو كه حايلي بود بر نيافتادنت.

واي كه خدا ميداند كه چقدر غرق در شادي بودم و ذوق. از خوشحالي گريه ام گرفته بود. با چشمان خيس به سمت دوربين دويدم و چند ثانيه اي فيلم گرفتم. كه تالاپي افتادي.

واي كه فقط خدا ميداند در دلم چه ميگذشت. كه اين لحظه چقدر زيبا بود برايم و چه آرزوها كه در دلم پر نمي كشيد.

ماماني در همان لحظه خدا را در دلم قسم دادم كه هميشه كمكت كند و يار و ياورت باشد در تمامي لحظه ها و انتخاب مسيرها. قدمت را محكم و استوار و هميشه رو به راه راست. هميشه قدمي خير و در راه اعتلاي خودت و كمك به همه اناني كه دوستشان داري و دوستت دارند.

بغلت كردم و بوسيدم. با دلي پر از آرزو. مباركت باشد اين قدم. و اين روز نو در زندگيت.

زنگ زدم به بابايي و با غرور گفتم پسرم داره راه ميره. و اونم كلي ذوق كرد.

شب كه بابايي اومد. با فاصله از هم مي نشستيم و تو با لذت و شادي به سمت يكي از ما ميومدي. و گاهي وسط راه مي افتادي. و دوباره از اول.

شيرين ترين بازي و قشنگترين صدا طنين صداي خنده اي تو بود كه خودت نيز خوشحال بودي از اين پيشرفت. از اين استقلال.

آغازي بود بر استقلال تو. تو زيباي عزيزتر از جانم.

دوستت داريم كوچولوي دوست داشتني ما!

 

اولين قدمهاي تو كوچولوي نازنينم

الان دستامو ول ميكنم و خودم راه ميرم. صبر كنين!

                           

            واااي چه سخته! 

چرا هل ميدي خوب!

تالاپ !

الان دوباره بلند ميشم . صبر كن!

صبر كن. چقدر عجله ميكني!

آهان آفرين . دارم بلند ميشم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

خاله فهیمه
9 خرداد 91 17:06
به امید قدم های بزرگتر و با موفقیت در زندگیت که همه ما و به خصوص مامان مهربانت ازآن مغرور خواهیم بود. عکس ها خیلی قشنگ و یا حال بود آفرین دختر خاله گلم.
آوا مامان رادين
10 خرداد 91 9:10
مرسي خاله فهيمه عزيزم اميدوارم كه بهترينها را براي آرمين عزيزم ببينيم و مغرور شويم حالا ما چقدر ميخواهيم مغرور باشيم؟!!!
نسيم-مامان آرتين
10 خرداد 91 9:32
اي جونم آواجون خيلي زيبا توصيف كردي اون لحظه هاي شيرين زندگيتو راستي 1سوال توعكسا يه ماشين هست كه براي راه رفتن نيني ها ست ميخواهم بدونم خوبه يا نه چون من هربار خواستم بگيرم گفتن بدرد نميخوره شماراضي بودي به درد بخور بود يا ......
آوا مامان رادين
10 خرداد 91 11:23
ممنون نسيم جان. آره عزيزم خوب بود. يعني خواهرم اينو براي رادين هديه تولدش خريد و واقعا تو يك هفته خيلي بهش كمك كرد. خيلي دوستش داشت چون موزيك هم داشت و رنگي بود همش ميگرفت و باهاش راه ميرفت كه بعدش هم خيلي زود راه افتاد. تازه الان هم خيلي دوستش داره. يعني از اسباب بازيهايي هست كه با علاقه باهاش هر روز بازي ميكنه. هر چيزي ميخواد ببره ميذاره روشو ميبره.
مامان خورشيد
10 خرداد 91 15:40
الهي از لحظه لحظه بزرگ شدنش لذت ببريد.
مامان خورشيد
10 خرداد 91 15:42
عزيزم من هم اين مطلب رو از همون سايتي كه نوشتم برداشتم. ميشه تماس گرفت و دقيق پرسيد كه من هنوز فرصت نكردم ولي حتما ميرم حتي اگر خبري هم نباشه مي تونيم بريم و اونجا رو ببينيم و خب كمك هاي نقدي و غير نقديمون هم هديه بديم.
آوا مامان رادين
13 خرداد 91 8:42
مرسي مامان خورشيد جونم. هميشه لطف داري عزيزم.
الیسا
16 خرداد 91 12:00
چقدر این حس عمیق مادری ماها روبهم نزدیک می کنه .... چقدر احساس قرابت به آدم دست می ده با هر نوشته ای که از عمق وجود هر مادری هست ...

آوا جان مادریت همیشه مستدام با جگر گوشه ات ....همیشه شاد باشید و سلامت !


مرسي اليسا جون .
شما هم در كنار هم هميشه خوش باشيد.
آره چون اين حسها خيلي به هم نزديكه پس طبيعي هست كه ماهارو هم به هم نزديك كنه.
خاله نسيم
22 خرداد 91 10:37
رادين كوچولو عزيز خاله روزت مبارك