رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

رادين نفس من

سفرنامه شمال- خرداد 91

1391/7/10 12:35
نویسنده : مامان ازه
2,423 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم هفته پیش رفتیم شمال و انقدر به شما خوش گذشت که من از خوشی تو غرق لذت بودم .

اول بگم که در این سفر با خاله راز و عمو نیما همراه بودیم. که دیگه تصمیم گرفتیم با یک ماشین بریم و با ماشین عمو نیما رفتیم.

با اینکه صبح خیلی زود بیدارت کردم ولی به شوق سفر بدون نق زدن بیدار شدی با بابایی حموم کردی و آماده شدی. ساعت 5:30 راه افتادیم.

وقتی به یه جای قشنگ و پر آب رسیدیم برای صبحانه نگه داشتیم و کنار رودخانه صبحانه خوردیم که کلی کیف کردی. البته تو و خاله راز سردتون بود و با پتو به دورتون میچرخیدین. و همین باعث شادی و خنده برای تو کوچولوی قشنگم بود. تمام عشقت هم به این بود که سنگهارو بندازی تو آب . و از این کار خیلی لذت بردی. عمو نیما هم به شوخی تخته سنگهای خیلی بزرگ را نشانت میداد و میگفت اینارو من انداختم . و این خیلی برات جالب بود و با لذت و خنده های قشنگ ازش میخواستی که یکی دیگه هم بندازه.

سفر را با کلی خرید از سالیان شروع کردیم که تا بابایی خرید کنه کلی با فروشنده ها و موبایلها و بازی با پله برقی مشغول بودی.

نهار اول هم در رستوران آبادگران بودیم که اونجا کمی اذیتم کردی ولی خوب به یمن سفر زود یادمون میرفت.

برای شب یک هتل در چمخاله رزرو کرده بودیم که خیلی قشنگ بود . توی آبگیر وسط حیاط هتل چند تا قو بود که از دیدن اونها خیلی لذت میبردی. و مدام به فکر این بودی که برای غولها (همون قوها) غذا ببری.

نمای کلی ساختمان هتل

اینم قوها که عاشقشون بودی

عصر هم رفتیم تو ساحل هتل که بهترین لحظه های سفرت بود شاید. انقدر بهت خوش گذشت و با همه خصوصا عمو نیما با یک تکه چوب بازی کردی که من از خنده ات و بازیهات غرق شادی بودم.

با این تکه چوب کلی نقاشی کردین

و چه زیبا بود لحظه های شنیدن صدای قهقهه خنده های از ته دلت.

نازنینم از اینکه میدیدم انقدر خوشحالی گاهی بغض در گلویم بود. و ای کاش همیشه اینقدر شاد و سرحال ببینمت.

با کیکهایی هم که از قبل خودمون به کمک هم درست کرده بودیم به قوها غذا دادی که کلی از این بخش هم کیف کردی.

بعد از گشت زدن در محوطه هتل و فضای بیرون آنجا که در شب هم زیبایی خاص خود را داشت. برای شام به رستوران هتل رفتیم. کلی خندیدیم و خوب بود ولی انقدر دیر غذا را آوردند که دیگه از خستگی و خواب شدید گفتی من اصلا شام نمی خورم و با گریه می خواستی که برگردیم به اتاق و بخوابیم. بابایی هم فقط دو تا قاشق خورد و شما رو برد تو اتاق. ولی من با عمو نیما و خاله راز همه غذاهارو که خیلی هم خوشمزه بود خوردیم و آمدیم بالا. که شما دیگه داشتی بیهوش میشدی. تا لباستو عوض کردم دیگه فوری خوابیدی.

صبح تا چشم باز کردی گفتی مامان نون داریم برای غولها غذا ببرم؟ الان گشنشونه.

بعد از حاضر شدن فوری نون برداشتی و رفتی پایین. البته با بابایی و عمو نیما. من هم بعد از جمع کردن وسایل اومدم پیش شما. بعد هم باز در رستوران هتل صبحانه خوردیم که باز کلی باعث خنده و شادی بود و بعد هم وسایل را برداشتیم و رفتیم. موقع رفتن از تو ماشین با قوها و فضای اونجا خیلی قشنگ خداحافظی میکردی.

به سمت رامسر رفتیم و یه جا گرفتیم و بعد از کمی چرخ زدن و گشتن به سمت رستوران خاور خانم در چابک سر رفتیم که هم جای قشنگی بود و هم غذای فوق العاده خوشمزه ای داشت. از بچه های اونجا هم تمشک خریدیم که برات خیلی جالب بود.

برای دیدن جنگلهای 2000 و 3000 رفتیم که خوب خیلی قشنگ بود و باز چون خیلی خنک بود دورت شال خاله راز رو پیچیده بودیم. ولی با عکسهای قشنگ و خوراکیهای خوشمزه خیلی خوش گذشت.

آخ قربون ژستت برم مامانی که اصلا نمی ذاشتی ازت عکس بگیریم

و بعد هم به سمت پایین برگشتیم و کنار رودخانه یه جا پیدا کردیم و چای و کیک و .. خوردیم و کلی با آب بازی کردی و سنگ انداختی.

بعد به کنار حوضچه های زیاد پرورش ماهی رفتیم که خیلی برات جالب بود و اونجا هم بهت خوش گذشت.

اینم آلاچیقی بود که مثلا خونه ات بود و کلی باهاش سرگرم بودی و منو دعوت میکردی تو خونه

به کنار ساحل رامسر رفتیم که شهر بازی هم بود . شما کلی بازی کردی و سوار همه وسایل بازی شدی. تو بخش ماشین سواری هم خوش به حال بابایی شد که همراه شما سوار شده بود و از شانسش همه گروه دختران جوان بودند نه بچه ها و من و خاله راز و عمو نیما کلی در این مورد خندیدیم و سر به سر بابایی گذاشتیم. و شما هم که فقط از ماشین سواری غرق لذت و شادی بودی.

اینم فقط برای بابا

بعد هم که دوباره ساحل و سنگ انداختن تو آب و آب بازی در شب .

 

انقدر نهار خورده بودیم که هیچ کدام نتونستیم شام بخوریم فقط برا یشما یک پیتزا گرفتیم که اون هم نصفش موند. 

 

و برگشت به جایی که گرفته بودیم. و خواب.

صبح هم که بعد کلی خرید کلوچه و چوب و .... به سمت آمل رفتیم که باید حتما شیشلیک مسلم را میخوردیم وگرنه شمال شمال نمیشد.

بعد از نهار هم به سمت تهران به راه افتادیم

در کل سفر بسیار خوبی بود.

عکسها رو هم حتما میذارم. قول!

 

اینجا در بدو ورود و شروع سنگ اندازی در دریا بود

اینم من و خاله راز که فقط خواستم خاله جونا ببینند

روی این پل پر از کبوتر بود، وقتی به سمت اونها دویدی همه یکباره پرواز کردند و خیلی برات هیجان انگیز بود.

قربون اون نگاه قشنگت بشم من مامانی. این قطار رو انقدر دوست داشتی که دوبار سوار شدی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

خاله نسيم
26 تیر 91 10:04
آواجون پسجواهر ده نرفتين
حتما نميشناختين
اشكال نداره اين دفعه
هميشه مسافرت وتفريح وخنده همراه با غولهاي خوشگل


نسیم جون چرا. ماپارسال هم رفته بودیم رامسر و جواهرده و تله کابین و ... یه سری جاهای دیگه رو رفته بودیم. امسال یه مدل دیگه رفتیم.
مامان خورشيد
26 تیر 91 11:21
چه خوب كه انقدر خوش گذشته و انقدر هوا خوب بوده. هميشه به شادي و مسافرت. هيچي مثل مسافرت اونهم شمال بچه ها رو شاد نمي كنه.


ممنون عزیزم
آره واقعا که بهشون خوش میگذره.
امیدوارم که همیشه خنده رولبهای این نازنین های ما و گل شما باشه.
صبا مامان رادین
26 تیر 91 18:57
عزیزم همیشه به سفر

رادین جون راببوس عکساش یادت نره بزاری


ممنون صبا جان
چشم حتما میذارم. ولی چون بیشتر با دوربین خواهرم عکس انداختیم منتظرم بهم عکسارو بده.
الیسا
31 تیر 91 7:52
لذت بردم با سفرنامه ات ... ولی کاش عکسهای رادین هم بود ... به هنگام بازی با قوها و خندیدن هایش ... همیشه شاد باشید ... و سفرهاتان خوش به بودن هم !
خاله نسيم
1 مرداد 91 11:50
آواجون نيستييييييييييييييييييي بابا دلمون براتون 1زره شده
مامان کیمیا
3 مرداد 91 12:46
رادین جون امیدوارم همیشه زندگیت آرامش و زیبایی آبهای شمال را داشته باشه و سبزی و طراوت همیشگی جنگلهاش را.... چقدر مسافرت اون هم شمال با شما کوچولوهای دوست داشتنی زیباست.
خاله نسيم
9 مرداد 91 14:44
خوش به حالتون چه جاي باصفايي هتل گرفته بوديد چه غولهاي خوشگلي هم داشت


جای شما خالی خاله نسیم جون. عکسهای ادامه مطلب رو هم دیدی؟
Rahil
14 مرداد 91 13:23
خاله جان فدات بشه رادین عسلی .میتونم حدس بزنم چقدر بهت خوش گذشته .امید وارم لحظه لحظه زندگیتان پر از شادی وخنده باشد


مرسی خاله آدای عزیز
مریم مامان سلما
17 مرداد 91 2:22
رادین عزیزم خیلی خوشحام که بهت خوش گذشته انشاالله همیشه شاد و سر حال باشی
Rahil
18 مرداد 91 13:54
فا فا جان خیلی خوشگل نوشتی .عکس بیشتر بگذار