بزرگ عزیزم آسمانی شد.
سایه ای بود و پناهی بود و نیست
لغزشم را تکیه گاهی بود و نیست
نامت را بر کتیبه ای از جنس عاطفه حک خواهم کرد
تا گواهی بر معصومیت تو باشد
عکست را در گلدانی از جنس عشق خواهم گذارد
تا بر بام باغ ملکوت غنچه دهد
آخرین سخنت را با برگی از لاله در کتابی از عطوفت خواهم نوشت
و شب هنگام یاد تو را به میهمانی خیال خواهم خواند
بی گمان با من سخن خواهد گفت که زندگی کوچکتر از مردمک چشم تو است.
بهاران با تو زیبا بود...
و فصل پاییز مرگ برگ های سبز را به تماشا می نشیند.
آنگاه که پر از فریاد در سکوتی دلگیر
غریبانه بار سفر بستی و به دیار معشوق شتافتی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی