رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

رادين نفس من

ني ني تو انباري

تو سيسموني يه play gym داشتي كه مي خوابيدي روش و با اسباب بازيهايي كه ازش آويزون بود بازي ميكردي خيلي هم دوستش داشتي. اين نگاهت رو قربون برم من   بزرگتر كه شدي ديگه من جمعش كردم و گذاشتم تو انباري. چند ماه پيش يه عكس از 6 ماهگيت زدم رو يخچال كه كنار اين اسباب بازي نشسته بودي و و خيلي ناز بودي. واي قربونت برم كه انقدر تو اون عكس جيگر بودي كه هر بار عكسو مي ديديم دلم مي خواست غورتت بدم. يه بار اومدي گفتي اين اسباب بازي كو؟ گفتم مامان جان ديگه بزرگ شدي گذاشتم تو انباري. گفتي مي خواهمش گفتم حالا يه روز ميريم از تو انباري مياريم. تو خونه تكوني عيد يخچالو كه تميز ميكردم عكسو گذاشتم لاي يكي از كتاب...
10 مهر 1391

نماز

ميريم تو اتاق كه قصه بگيم و كتاب بخونيم و مثلا شما بخوابي. گاهي هم اين كارو تو هال انجام ميديم بسته به وير آقا. حالا چند شبه كه در اين وضعيت يهو پا ميشي و وايميستي و پتو رو ميندازي رو سرت و ميگي واي نماز نخوندم. همه كارهاي نمازو انجام ميدي. ركوع، سجده و قنوت و حالت تشهد. و تند تند هم ميگي ا.. ابكر ، ا.. ابكر (ا... اكبر) . و بعد دوباره ميايي ميخوابي. واي قربونت برم با اين نماز خوندنت عشق من. عاشقتم با اين كارهاي قشنگت گل من. ...
10 مهر 1391

حرفهاي قشنگ تو نازنين من

                              - مريض بودم و تمام بدنم درد ميكرد. تو خونه بوديم . اومدي با سه تا قرص تو دستهات. دادي به من و گفتي: مامان بيا برات قرص آوردم بخوري خوب بشي. گفتم مرسي مامان جون. ممنون. ولي پسرم يه دونه قرص. چرا اين همه آوردي. آخه مامان زياد آوردم تا زود خوب بشي. واي قربونت برم مامان كه نگران من ميشي. بعد هم كه بابايي اومده رفتي ميگي بابا مامانم حالش بد بود براش قرص آوردم خوب شد. بابا ميگه قرص چي آوردي پسرم . كاملا با اطمينان و تأكيد گفتي: ژلوفن!!!!!! - تو ...
10 مهر 1391

شیرین زبونیهای این روزها

- من زیاد حالم خوب نیست و خوابیدم رو تخت. بابایی هم برای دلجویی اومده پیشم. داری تو هال بازی میکنی. میدوی میایی پیش ما و با شیطنت میگی شما دو تا دارین چی کار میکنین؟ بابایی بهت میگه مامان زیاد حالش خوب نیست داره استراحت میکنه. حالا دیگه خودتو بین ما دوتا حسابی چپوندی و نیمه نشسته لم دادی به من. رو به بابا میگی: بابا خوب این مامان چرا حالش خوب نیست دیگه نمی میره؟ خوب بمیره دیگه.!!! قیافه من دیدنی بود. ولی خنده ام گرفته بود. به اینکه هنوز هیچ چیزی از مردن نمی دونی. بهت میگیم رادین حالا مردن یعنی چی؟ اگه کسی بمیره چی میشه. میگی خوب میره پیش خدا دیگه. میگم خوب من بمیرم ؟ تو ناراحت میشی ها. میگی نه دیگه ناراحتی نداره که میری پ...
10 مهر 1391

اين روزهاي تو

گل قشنگ من امروز مي خواهم كمي از كارهاي قشنگ اين روزهات برات بنويسم تا يادمون نره شيريني اين لحظه ها. - كلماتي كه شكسته پسته ميگي: نميشورم (با فتحه و): نميشنوم ميشوري: ميشنوي؟ نشوريدم: نشنيدم هيما: (با فتحه ه) هواپيما غلاغ: كلاغ (اين خيلي بامزه است) وايس ميشم: وايميستم يعني مي ايستم مامان اينجا وايس شو: مامان وايستا اينجا   - اين روزها خيلي لوس و گريه اي شدي. ميدونم كه كمي مال سنت هست. ولي گاهي بيش از حد لوس ميشي. و بيخودي و به هر دليل الكي گريه ميكني. سعي ميكنم اگه دليل خاصي براي گريه هات باشه برطرفش كنم. ولي گاهي كه الكي گريه ميكني سعي ميكنم بي تفاوت باشم يا حواستو پرت كنم تا يادت بره. كه البته...
10 مهر 1391

زمين خوردن

ديروز كه از سر كار بر ميگشتيم خونه تو كوچه خوردي زمين. اليته داشتيم با هم يواش يواش ميرفتيم. ولي يهو دستتو از تو دستم كشيدي و شروع كردي به دويدن. قربونت برم كه داشتي با ذوق ميدويدي يهو خوردي زمين رو زانوت زخم شد. البته فقط خراشيده شد. خونم نيومد. ولي ديگه ناز داره اين پسر من. گريه كردي و رسيديم خونه. همش ميگفتي آخه مامان خيلي دردم اومد!! آخ قربونت برم من كه دردت اومد عزيز دلم. دردت به جونم مامان. شستمش و بتادين زدم و بعد هم پماد ولي براي هر كدوم كلي گريه كردي و كولي بازي دراوردي. بعد هم به هر بهانه اي باز هم براش گريه ميكردي. گفتم بيا بريم بازي كنيم. كمي بازي ميكردي و ولي باز يادت ميومد. واي خداي من فكر نميكردم انقدر لوس باشي ما...
10 مهر 1391

و داستان دستشويي رفتن!

عزيز دلم بايد بگم كه پسر بسيار خوبي بودي و هستي. يعني تقريبا تو هيچ كاري منو خيلي اذيت نكردي. بچه آروم و بي دردسري هستي گل قشنگم. تنها كاريت كه منو اذيت كرد دستشويي رفتنت بود. شايد خوبه كمي ازش بنويسم. از دايپر گرفتنت خيلي سخت بود. البته نه از نظر شما از نظر من. ! همكاريت خوب بود ولي شما هنوز خوب معني كثيف و تميزي رو نمي دونستي و نجاست رو هم كه نمي شناسي. ولي عاشق آب بازي هستي. خوب طبيعي است كه در اين مورد وقتي ميري تو دستشويي دوست داري كه آب بازي كني و آب رو مي پاشي به در و ديوار و همش هم دلت ميخواد كه منو خيس كني. البته خيلي وقته از اين ميگذره ولي هنوز هم گاهي خيلي دوست داري اين كارها رو انجام بدي.  - آب رو تا آخر باز مي...
10 مهر 1391

نفسه من كيه؟

عشق من كيه؟ - بابا نفس من كيه؟ - بابا همه كس من كيه؟ -بابا پسر من كيه؟ بابا نه عزيزم آخه همه كس من تويي. من عاشقتم. نه نه عشقت باباست. چي بگم؟!!!! (حالا ديروز خاله راز داشت اينارو ازت ميپرسيد به اونم ميگفتي بابا!! خاله راز: نفس من كيه؟ - بابام خاله راز هم ميگفت حالا من باباتو دوست دارم ولي نه ديگه انقدر كه نفسم باشه.                                                  &nbs...
10 مهر 1391