حرفهاي قشنگ تو نازنين من
- مريض بودم و تمام بدنم درد ميكرد. تو خونه بوديم . اومدي با سه تا قرص تو دستهات. دادي به من و گفتي:
مامان بيا برات قرص آوردم بخوري خوب بشي. گفتم مرسي مامان جون. ممنون. ولي پسرم يه دونه قرص. چرا اين همه آوردي. آخه مامان زياد آوردم تا زود خوب بشي. واي قربونت برم مامان كه نگران من ميشي.
بعد هم كه بابايي اومده رفتي ميگي بابا مامانم حالش بد بود براش قرص آوردم خوب شد.
بابا ميگه قرص چي آوردي پسرم . كاملا با اطمينان و تأكيد گفتي: ژلوفن!!!!!!
- تو دستشويي داري كارتو ميكني و با من صحبت ميكني:
ماماني ماشينم خراب شده بايد ببرمش بيماساران
كجا مامان جون؟
بيماساران كه مريض ميشن ميرن. آها ماماني اون بيمارستانه. ولي آدمها كه مريض ميشن ميرن اونجا. ولي ماشين كه خراب ميشه ، خودت فوري ميخندي و ميگي كارواش. ميگم نه مامان اونم ماشين رو ميبرن ميشورن بايد ببري تعميرگاه. ابرو ميندازي و ميگي آها. !!
مامان با آمبولانس بايد ببرم؟!!
نه ماماني. آدمها كه مريض ميشن با آمبولانس ميبرن.
ا پس چرا شما مريض بودي با آمبولانس نرفتي؟!!!
- ديروز رفتيم خونه خاله مهري.
اونجا رو كه كلا خيلي دوست داري. و خاله رو هم همچنين.
رفتي تو آشپزخونه به خاله ميگي: خاله كاري نداري من كمكت كنم؟
واي خاله داشت ميخوردت انقدر ذوق كرده بود. بعد هم ميگفت برو به هادي اينارو ياد بده.