رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

رادين نفس من

شیرین زبونیهای این روزها

1391/7/10 12:27
نویسنده : مامان ازه
354 بازدید
اشتراک گذاری

- من زیاد حالم خوب نیست و خوابیدم رو تخت. بابایی هم برای دلجویی اومده پیشم. داری تو هال بازی میکنی. میدوی میایی پیش ما و با شیطنت میگی شما دو تا دارین چی کار میکنین؟ بابایی بهت میگه مامان زیاد حالش خوب نیست داره استراحت میکنه. حالا دیگه خودتو بین ما دوتا حسابی چپوندی و نیمه نشسته لم دادی به من. رو به بابا میگی: بابا خوب این مامان چرا حالش خوب نیست دیگه نمی میره؟ خوب بمیره دیگه.!!!

omg8

قیافه من دیدنی بود. ولی خنده ام گرفته بود. به اینکه هنوز هیچ چیزی از مردن نمی دونی. بهت میگیم رادین حالا مردن یعنی چی؟ اگه کسی بمیره چی میشه. میگی خوب میره پیش خدا دیگه.

میگم خوب من بمیرم ؟ تو ناراحت میشی ها. میگی نه دیگه ناراحتی نداره که میری پیش خدا. این شکلی میشی.

میگم یعنی چی؟ میگی خوب هرکی بمیره این شکلی میشه دیگه !!!

چشمتو چپ میکنی و سرتم کج میکنی. حالا این چه تصوری از مردن هست نمی دونم.

- شمال هستیم. در طول روز میرفتی از تو بالکن دریا رو نگاه میکردی و باهاش حرف میزدی. حالا شب شده همگی نشستیم تو بالکن و بلال درست میکنیم. به دریا نگاه میکنی و میگی: مامان الان دریا چرا نیست؟ میگم هست مامان جان چون تاریکه از اینجا نمی بینیش . گوش کن صداشو میشنوی. یکم گوش میکنی.

(این روزها خیلی درمورد خدا صحبت میکنی و سوال میپرسی روز قبلش بهت گفته بودم ما خدا رو از تو طبیعت میبینیم. از این همه زیبایی که به ما داده . مثل دریا و ووو)

دوباره میپرسی: مامان الان خدا خوابیده؟ میگم نه عزیزم . خدا همیشه بیداره و مواظب ماست .

با یک قیافه کاملا حق به جانب و جدی میگی: آخه اگه نخوابه که خیلی بدلخال (بداخلاق) میشه که!

(آخه ما همیشه وقتی میخواهیم بریم جایی یا کاری بکنیم بهت میگیم رادین اگه نخوابی بداخلاق میشی ها بعد بریم بهت خوش نمی گذره.)

- از شمال داریم برمیگردیم. دیگه سوار ماشین شدیم که راه بیافتیم. رو به دریا میکنی و خیلی قشنگ دست تکون میدی و میگی : دریا خدافظ، باباااای.

بعد هم میگی : بابا دریا به من گفت: رادین تورفن (لطفا) بمون!

قربونت برم که دوست داری بازم بمونی عزیز دلم.

و لازمه بگم که شنیدن این جملات با همان زبان بچگانه و زیبای تو نازنینم بهترین زمزمه و ملودی زندگی من است.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نسیم-مامان آرتین
11 مهر 91 11:51
ببین تورو خدا ما میگیم بچمون هیچ چیزش نشه سالم باشه و.......حالا بچمون میگه مامان نمیمیره

بچم بچه های قدیم ندیما

مامان ازه اما این جیگر طلا شما رو خیلی دوست داره
راستی خونه ماهم نکنه من وبابا رضا بخواهیم کنار هم بشینیم یا حرف بزنیم آرتین هر جاباشه میاد وبا اون چشاش زل میزنه به ما


مرسی خاله نسیم عزیز. ممنون که همیشه به ما سر میزنین.
بله عزیزم همینه بچه های امروزی!!!


مامان خورشيد
17 مهر 91 8:43
آخ جانم. كيف كردم از اينهمه خوشمزگي. ممنون كه لذت چشيدنش رو با ما قسمت كردين.