رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

رادين نفس من

آب بازي

1391/7/10 12:49
نویسنده : مامان ازه
357 بازدید
اشتراک گذاری

صبح انقدر گريه كرده بودي و انقدر با ناراحتي رفته بودي مهد كه تمام روزم خسته و كسل بودم. همش بغض داشتم. با خودم تصميم گرفتم امروز عصرمون يه جور ديگه باشه تا بهت خوش بگذره و جبران بشه.

اومدم دنبالت و با خوشحالي چشمانت خوشحال شدم. گفتي كجا بريم؟ گفتم هر جا تو بگي.

گفتي بريم خونه و برام بستني بخر.

با شادماني به سمت خانه رفتيم. و با هم رفتيم بستني زرشكي خريديم.

(از اون بستني زرشكيها كه اونروز من و بابا رفتيم خريديم و تو نيومدي ها)

اين توصيفت از بستني سالار بود.

موقع خريد هم گفتي: براي بابا هم خريدي؟ گفتم بله پسرم. شما هم مثل من گفتي بله پسرم!

قربونت برم من با اون اداهاي قشنگت.

تو خونه بستني رو خوردي و گفتي حالا بريم حمام آب بازي.

جديدا چون من نمي برمت حموم . از هر فرصتي استفاده ميكني كه منو مجبور كني باهات بيام . گفتي خودتم بيايي ها . نه كه من برم و تو بيايي منو بشوري. منم كه دلم تنگ شده بود براي حموم كردنت گفتم باشه بريم.

تو حموم كلي آب بازي كرديم. با دوش دستي آب مي پاشيدي به من و من كه مي رقصيدم و ادا در مي اوردم كلي كيف ميكردي و قاه قاه خنده هات منو سرشار از عشق ميكرد و انقدر حس خوب به وجودم ميداد كه تمام دنيا را نفس ميكشيدم.

عاشق خنده هاتم. از خوشي تو سرمست ميشوم. و غرق غرور.

با خنده ات جون ميگيرم و زندگي ميكنم.

(طوري مست خنده هات بودم كه بابايي اومده بود و مونده بود پشت در. درو قفل كرده بوديم و كليد رو در بود نمي تونست درو باز كنه.)

ولي با اينكه عصباني شده بود ولي خوشي لحظه هاي با تو و شاد بودن تو همه چيزو حل كرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)