ازدواج رادین
چند وقتی هست که راجع به ازدواج کنجکاو شدی و خیلی دوست داری وقتی بزرگ شدی ازدواج کنی. البته این فکر از ابتدا به خاطر کیمیای وروجک بود. چون من قبل از این اصلا در این مورد حرفی نمیزدم. ولی چندین مورد با کیمیا و مامانش برامون جالب شد و درموردش صحبت کرده بودیم خوب طبیعتا شما وروجکها هم که چهارگوشی مواظب حرفهای ما هستین.
حالا اینجا چند مورد از نظراتت درمورد ازدواجت را که یادم مونده مینویسم تا بزرگ شدی خودت بخونی و بخندی.
اول بگم که با هر کدوم اینها دلم برات ضعف رفته و چلونده شدی.
- مامانی سر به سرت میگذاشت و بهت میگه رادین اصلا این کیمیات خوشگلم نیست یه دوست خوشگل تر انتخاب کن.
با لحن کاملا جدی و عصبانی: نخیر مامانی خیلی ام خوشگله. تازه ما قصد داریم وقتی بزرگ شدیم با هم ازدواج کنیم و اونموقع شما اصلا نباید بهش بگین که زشته باید بهش بگین که خیلی خوشگله.
بعد از کمی مکث هم با اشاره به گردنبند مامانی که همیشه هم تو گردنشه میگی تازه باید اینم بدی بهش وقتی عروس من شد.
(یعنی از تعجب و ذوق زدگی و نگرانی و ترس داشتم میمردم)
- من نشستم رو مبل و شلوارک دارم. رو زمین نشستی و داری بازی میکنی یهو نگاه میکنی به پای من که دوتا خط کوچولو رو زانوم هست (دقت هم که در حد اعلا) میگی مامان این خطها واسه چیه؟
میگم مامان چاق و لاغر بشیم اینجوری میشه.
میگی یعنی لاغر شدی؟
آره مامی خوب وقتی شما تو دلم بودی خیلی گنده شده بودم دیگه حالا که لاغر شدم اینجوری شده.
همینطوری که بازی میکنی کمی فکر میکنی و میگی : یعنی منم که بزرگ شدم ازدواج کردم زنم اینجوری میشه؟
(وااااااااای خدایا آخه من چی بگم به این فسقل) (بابایی که سر نماز از خنده داشت میترکید و کاملا سرخ شده بود)
- هفته پیش میخواستیم بریم عروسی رفتم آرایشگاه موهامو درست کردم وقتی برگشتم و منو دیدی یهو زدی زیر گریه که چرا این شکلی شدی ؟ من اصلا دوست ندارم برو شکل خودت شو. و اصلا هم منو دیگه نگاه نمیکردی.
یکم که گذشت کم کم نگاه میکردی بعد اومدی رو پام نشستی و با یک نگاه عمیق گفتی مامان چرا دوباره شکل خودت شدی؟ گفتم آخه مامان جان من که کاری نکردم فقط موهامو درست کردم که اونم خوشگل شده. مگه نه؟
گفتی آره خوبه. ولی من اگه ازدواج کنم اصلا نمیزارم زنم خودشو این شکلی کنه. همون خودش خوشگل تره !!!!
(تورو خدا بگین من چی بگم یا چی کار میتونم بکنم بجز چلوندن و چند تا ماچ آبدار)
- رفته بودیم ملایر دوباره مامانی اینها میخواستند سر به سرت بگذارند بهت میگفتن رادین حالا با کیمیا ازدواج نکن ببین سایا چقدر خوشگله با سایا ازدواج کن. فوری گفتی نه نمیشه سایا از من بزرگتره. مامانا باید کوچیکتر باشن.
گفتن خوب پس با آیسا ازدواج کن . بازم گفتی نه نمیشه اون خیییلییی از من کوچیکتره. مامانا باید کم کوچیکتر باشن.
(حالا آیسا کلا سه سال کوچیکتره. ولی وقتی نخواهی بهانه زیاده دیگه)
در کل اینکه آقا جان آسمان باز شده و یک کیمیا افتاده پایین واسه پسر ما)
عزیز دلم از ته دلم از خدا میخواهم هر زمانی و با هر کسی که ازدواج کردی برایت بهترین باشد و بهترینها را در کنار هم تجربه کنین. و بدان که حتما نظرت برایمان عزیز و ارزشمند و انتخابت انتخاب ما نیز خواهد بود.
داماد کوچولوی من با تمام وجودم دوستت دارم.