رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

رادين نفس من

پسر یا دختر؟

1392/1/28 12:58
نویسنده : مامان ازه
589 بازدید
اشتراک گذاری

 

چند وقتی هست که به همه و تو موقعیتهای مختلف میگی که من میخوام وقتی بزرگ شدم دختر بشم. گاهی بی تفاوت از این میگذرم ولی گاهی هم فکر میکنم که چرا اینجوری فکر میکنی و دوست داری دختر بشی.

وقتی برای خرید میریم معمولا چیزهای دخترونه انتخاب میکنی. مثلا کفش صورتی یا قرمز پاپیون دار و اصرار هم داری که بخری. وقتی میگم مامان اینها دخترونه است میگی عیب نداره آخه من اینارو دوست دارم.

و کلی هم رویابافی میکنی در مورد اینکه وقتی من بزرگ شدم دختر شدم عروس میشم و لباس میپوشم و از این چیزا.

همه اینها کلی تکرار شده و من گاهی فقط خندیدم. گاهی فکر کردم که چرا و به نتیجه درست نرسیدم و در کل باز سرسری گذشتم. دیگران هم که همه فقط با ذوق و خنده گذشتن.

حالا چند روز پیش رفته بودیم با هم آرایشگاه. اونجا یکی از خانومها برای اینکه سرتو گرم کنه داشت باهات صحبت میکرد و شما هم خیلی خوب باهاش دوست شده بودی. با بلند شدنت از روی صندلی و اینکه صدات هم بلندتر شده بود توجه ام بیشتر بهت جلب شد دیدم داری با لحن خاصی در جواب خانومه که بهت گفته بود خوب الان مامانت خیلی خوشحاله که تورو داره میگفتی:

نه مامانم اصلا خوشحال نیست. مامانم اگه دختر داشت خوشحال میشد. آخه مامانها همه دختر دوست دارن خبط (فقط) باباها از اینکه پسر دارن خوشحال میشن.

باید بگم که کاملا پاهام چسبید به زمین و واقعا برای یک لحظه قلبم وایستاد. هم از این استدلال تو و هم اینکه چرا این فکر تو ذهن کوچولوی تو نازنینم اومده. به قدری فکرم درگیر و آشفته شد که واقعا خواستم کارم زودتر تموم بشه و برگردم. چون در لحظه فقط به این فکر کردم که چطور ناخواسته و ندانسته این حس را در تو کوچولوی نازنینم ایجاد کردم.

من همیشه و قبل از ازدواج دوست داشتم یه دختر داشته باشم اینو همه هم میدونستن و وقتی رادین به دنیا اومد برای همه کلی باعث شوخی و خنده بود. بعد از اون هم گاهی پیش اومده که من با کسی صحبت میکردم گفته باشم من همیشه دوست داشتم یه دختر داشته باشم. وقتی کسی هم دختر داشته ناخودآگاه خیلی واکنش نشون دادم. تو مغازه ها هم همیشه نسبت به لباسها و وسایل دخترونه خیلی واکنش نشون دادم. ولی حالا میفهمم که همه اینها باعث این ذهنیت عروسک کوچک من شده و فهمیدم که چگونه بدون اینکه بخواهم یا بدانم این کوچولوی عزیزم را  تحت تأثیر قرار دادم که اینگونه فکر بکنه. واقعا گریه کردم البته بدون اینکه بداند.

و حالا در اینجا به تو نازنینم میگویم و از ته ته دلم میگویم که واقعا خوشحالم که تو را که یک پسر هستی دارم. عزیز دلم با تمام وجودم خوشحالم. درسته که همیشه دختر دوست داشتم این را انکار نمیکنم. ولی وقتی تو را باردار شدم واقعا از  ته دل از خدا خواستم که در درجه اول سالم و صالح باشی و بعد هم آنچه که بهترین و به صلاح زندگیم و خود بچه هست همان بشود. وقتی هم که فهمیدم خدا یک هدیه ناب به نام پسر بهم داده از صمیم قلبم خوشحال شدم و از این حس قشنگ دلم لرزید چون مطمئن بودم که صلاح خدا بر این قرار گرفته و سعی کردم تا نهایت جانم از این هدیه الهی به بهترن شکل حفاظت کنم. در طول این چهار سال هم خیلی جاها خدا رو شکر کردم که پسر شدی. ولی حالا که این جمله را شنیدم خیلی از خودم ناراحت شدم که چرا حتی به طور غیرمستقیم و ناخودآگاه این حس را برای تو به وجود آوردم. از خودم شرمنده شدم. و خیلی ناراحتم.

ولی بدان که برایم عزیزترینی، بهترینی و والاترین. تا نهایت جانم دوستت دارم و بهترینها و بالاترینها را برایت از خدایم میخواهم.

باور کن که خیلی خیلی خوشحالم که یک پسر دارم. آنهم پسری که از حالا قدرتش استدلالش و زیبائیش ستودنی است.

مرا ببخش اگر حتی برای لحظه ای فکر کوچکت را آشفته کردم و قلبت فشرده شد.

تا بی نهایت دوستت دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

نسیم-مامان آرتین
29 فروردین 92 9:04
فائزه جون همین که داشتم پست رو میخوندم با خودم گفتم حتما چند تا عروس دیده از اونا خوشش اومده دوست داره عروس بشه یا چند تا دختر بچه میشناسه و دوستداره شبیه اونا بشه ولی همین که استدلالشو فهمیدم منم دگرگون شدم آخه ببین تو رو خدا بچه ها چقدر نکته بین شدن واقعا خداییش همه بچه ها خوبن دختر یه جایگاهی داره وپسر یه جایگاه دیگه اما دختر غمخوار پدر ومادر میشه هوای پدر ومادر وداره خوب منم دوست دارم یه دختر داشته باشم اما این حرف رادینی فکرمو مشغول کرد که این بچه ها واقعا کودک نیستن یک مردن و با احساساتی فراوان
عزیزم چه خوب به این قضیه زود پی بردید وسریع میتونید اوضاع رو،رو به راه کنید ایشالا این ذهنتیت رادینی هم زود عوض میشه وهر3 تون خوشحال از اینکه در کنار هم هستید شاد زندگی خواهید کرد


ممنون نسیم جون. همینطوره خودمم هم خوشحالم که فهمیدم و از اون خیلی سعی دارم که این ذهنیت رو البته به شکل درست و منطقی براش از بین ببرم.
مامان مبینا
31 فروردین 92 15:10
از نکته سنجی این کوچولوها مخصوصا رادین خشکم زد.بازخداروشکر که زود متوجه شدی و وقت برای بهبودش هست
ببوس رادین گلم رو
راستی در مورد هفت سین ماشالا خیلی باسلیقه ای کلی بهت آفرین گفتم


مرسی دوست خوبم.
منا مامان یسنا
1 اردیبهشت 92 13:09
سلام مامان من خیلی پسر دوست داشت وبه پسرها خیلی توجه میکردومن خیلی احساس ضعف میکردم وهر کاری ک پسرونه بود ومیدونستم مامانم خوشش میاد انجام میدادم فکر میکردم دوستم نداره حتی موقع ازدواجم دلم نمیخواست ازدواج کنم چونمیدونستم ک دامادش رو دوست میداره ومن از این قضیه زجر میکشیدم.وحالا شما دوست عزیزم از امروزبه بعد دیدت وتفکرت رو تغییر بده به خاطر رادین چون اگه یه زمانی دختر بیاری اون افسرده میشه وروحیهش میشکنه.به پسرا توجه کن وبه هر چیزی که پسرونست نذار این تفکر باهاش بمونه بدون ک اذیت میشه خیلی سخته ک رادین تفکرش اینه وفکر میکنه دوسش نداری اگه ازاین قضیه سرسری رد بشی بدتر میشه ووکلا روحیش میشه دخترونه.امیدوارم موفق باشی سوالی داشتی در خدمتتم.


دوست خوبم از توجهتون و از راهنمایی هاتون خیلی خیلی ممنونم. من واقعا رادینم رو دوست دارم و واقعا از ته دلم خوشحالم که پسره. ولی ناآگاهانه این توجهات من این ذهنیت رو براش ایجاد کرده و خیلی هم خودم ناراحت شدم ولی خوشحال شدم که تقریبا زود متوجه این شدم به همین دلیل همانطور که شما گفتین از اون روز خیلی سعی میکنم باز هم غیر مستقیم بهش بفهمونم که از اینکه پسر دارم خوشحالم و نسبت به وسایل پسرونه و اخلافیات پسرونه واکنشهای مثبت تر و بیشتر نشون میدم . به هر حال باز هم ممنون.
آوا مامان رادین
2 اردیبهشت 92 11:30
منا جون مامان یسنا اگه وبلاگ دارین برام آدرس بگذارید که بتونم بیشتر باهاتون در ارتباط باشم.
مریم مامان سلما
10 اردیبهشت 92 3:51
عزیزم قربونت برم چقدر دقت دارین شما بچه ها به همه چی واقعا آدم تعجب میکنه و متوجه میشه چقدر باید تو رفتارش دقت کنه دوست دارم رادین عزیزم میبوسمت آوای عزیزم مطمعنم که با درایت تمام این قضیه رو به بهترین شکل حل میکنی


مرسی مریم جون. سلمای عزیزم رو ببوس
علامه كوچولو
10 اردیبهشت 92 12:39
جبرئیل آمده بود .. علی و جمله ملائک بودند .. و محمد، عرق وحی به پیشانی داشت .. و خدا داشت ترنم می‌کرد !! در میان سخنانش، غزلی نغز سرود ... نام آن شعر نکو ، "حضرت زهرا" بود! ******************** سلام بانو! عيدت و روزت مبارك
مریم مامان سلما
10 اردیبهشت 92 20:57
جبرئیل آمده بود .. علی و جمله ملائک بودند .. و محمد، عرق وحی به پیشانی داشت .. و خدا داشت ترنم می‌کرد !! در میان سخنانش، غزلی نغز سرود ... نام آن شعر نکو ، "حضرت زهرا" بود! ******************** سلام بانو! عيدت و روزت مبارك
منا مامان یسنا
11 اردیبهشت 92 10:19
تقدیم به آنی که بهشت زیر پایش که مهریش تا ابد در دلم جای دارد تو بهترین گل ، میان شهر گلهایی تو رنک آفتابی ، شب که می رسد مسل ستاره گوییا مهتابی ، مادر خوبم روزت مبارک
نسیم-مامان آرتین
14 اردیبهشت 92 8:52
مهربانیت رامرزی نیست یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینش قلبت را بوسیده روزتان از امروز تا همیشه مبارک
نسیم-مامان آرتین
15 اردیبهشت 92 8:51
نیستی گلم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟رادینم خوبه خودت خوبی دیگه مشکل کمر نداری که؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان خورشيد
16 اردیبهشت 92 9:23
واي عزيزم چقدر اين رادينم بلاست و سريع مطلب رو درك مي كنه. نگران نباش بالاخره پيش مياد ناخواسته ذهنيت غلطي رو بهشون بديم و چقدر خوب كه زود اين رو متوجه شدي و فرصت زيادي براي اصلاحش داري.
مریم مامان سلما
18 اردیبهشت 92 15:42
باز که کم پیدایی دوستم بابا دلمون براتون خیلی تنگ شده انشاالله که حالتون خوب باشه ومشکلی نداشته باشین


خوبیم دوست جون. فقط یکم دچار تنبلی شدم تو نوشتن. سعی میکنم زودی بیام
مامان سانلی
25 اردیبهشت 92 18:00
سلام دوستم..........سلام به رادین عزیزم..
اسمتون توی لینکهای وبم بود.بازتون کردم. ولی اصلا یادم نیومد که قبلا اومده باشم پیشتون.اسمم تو لیست شما هم هست...و ازون جالبتر اینکه رادین عزیز دو روز از سانلی من کوچیکتره.
ازین به بعد تند تند میام پیشتون.میبوسمتون


درسته عزیزم منم رو همین موضوع نزدیک بودن روز تولد این گلها لینک کردم اگه یادتون باشه. همیشه هم میخونم شما رو.
مامان سانلی
31 اردیبهشت 92 17:26
.اومدم بهتون سر زدم ..بوسیدمت و رفتم


خیلی خیلی ممنون عزیزم
نسیم-مامان آرتین
4 خرداد 92 8:49
رادین جونم روزت مبارک
فائزه جون خدا پدرتو بیامرزه روحش شاد


مرسی نسیم جون ولی اصلا حس نوشتنم نیست حتما میام و مینویسم