تولدت مبارک نفسم
هجده آذر سالروز تولد تو فرشته آسمانی من بود. همون روز علی رغم اینکه خیلی کار داشتم خیلی سعی کردم چند خطی برایت بنویسم اما هر کار کردم باز نشد که نشد. امروز هم از صبح تلاش کردم تا الان بالاخره تونستم بازش کنم و بنویسم.
اول اینکه هنوز باورم نشده که پسرم پنج ساله شد و پا به ششمین سال زندگیش گذاشت. خوشحالم که هر روز شاهد رشد و سلامت تو عروسک زیبا و فهیمم هستم و همین طور که رشد جسمانی تو را میبینم رشد عقلی و بزرگ شدنهای کاملا مشهودت را نیز نظاره گرم. و صد البته به همان اندازه شیطنت ها و حاظر جوابیها و کارهای قشنگ و بامزه هم زیاد و زیاد تر شده.
دوستت دارم به اندازه همه دنیا و با تمام وجودم ده روز تمام را نشستم و تم مورد علاقه امسالت را که حیوانات جنگل بود درست کردم. البته اونجوری که خودم میخواستم نشد اما باز هم زیبا بود چون برای فرشته ای زیبا بود.
روز تولدت دوشنبه بود و چون وسط هفته بود و همه سر کار برای شام فقط مان جون و باباجون و عمه بودند که خوب ساده گذشت اما روز جشن را گذاشتیم پنجشنبه که همه مهمونا بتونن راحت بیان. امسال مهمونی عصرونه داشتیم با حضور مامانها و بچه ها. و شب هم بعد رفتن مهمونها بابا و عمو نیما و عمو کامران و امین عزیز همسر خاله الهه اومدند که باز جمعی گرم و دوستانه بود و در کل خوش گذشت. عکسهای اصلی پیش خاله راز هست که هنوز به دستمون نرسیده ولی فعلا چند تا میگذارم تا بعد.
باران، رادین و هستی
و اینجا امیر رضا کوچولو هم اضافه شده
و اینجا عاشق خنده رادین و باران عزیزم هستم که مسخره خندیدنشون هم شبیه همه.
اینجا هم کیمیای گلم کنار نشسته که البته خانم خانمها کلی واسه من ناز میکرد و نه عکس می انداخت نه میرقصید و خلاصه کلی کلاس میگذاشت. البته شاید حق داشت.
این هم که میز عصرونه بود که هنر نمایی من بود . که همه خوششون اومد.
(قول میدهم عکسهای بیشتر و بهتری بگذارم)