در سوگ تو كه فقط عمو نبودي
دلم گرفته، بايد هرچه بغض دارم بر روي صفحه كاغذ بريزم.
اما مگر ميشود؟ مگر ميشود آتش دل را با چند حرف و چند جمله انتقال داد؟
دو سال گذشت.
در غم دوريت اشك ريختم. با خاطراتت جاري شدم. تو را خواندم. با لبخند هميشگيت مرا به سوي خود خواندي.
از بيكران محبت تو سيراب نشدم. در درياي محبت تو قطره اي بيش نيستم.
دوريت بي طاقتم ميكند.
صفاي دل تو راز محبت من بود. و چشمانم به يادت هميشه ميهمان اشك است.
دو سال گذشته است. اما در خيال من صد سال است انگار.
گرمي دستانت را جستجو مي كنم و نيست.
چقدر با تو هستم و بي تو ! شادمانه به ياد خنده هاي تو مي خندم. و كودكانه نوازش پر مهر تو را ياد ميكنم. عموي عزيزم چشمه اي از مهر و وفا بودي. رفتي. اما از يادم نرفتي . از دلم هرگز نرفتي.
اي تنديس اخلاق و فضائل، رفتي و ما را به دست غم سپردي.
شايسته تو نبود اين رفتن زود هنگام.
آخر تو سرشار از عطوفت بودي، دلت صحراي اميد و عشق بود. درس بهتر زيستن و بهتر گفتن به من آموختي. روحت بزرگ بود. نبايد ميرفتي. اين چنين زود و ناباورانه!!!
گرمي تن تو به آفتاب نيز درس سوختن، ساختن، پختن و به ثمر رسيدن و اميد و نور ميداد. از چه دريغ كردي از ما اين همه گرمي را.
عموي عزيزم قوت قلبم بودي. راهنماي راه انسانيت بودي، درس ايثار را از مكتب تو آموختم.
به دردهايم گوش دادي. با قطره اشكم گريستي. تو فقط عمو نبودي.
تو را با اشكهايم نخواهم يافت. تو را با ثروت دنيا نخواهم يافت. با عبادتها با هيچ چيز نتوانم يافت. تنها با ناتواني در برابر پروردگار زانو زده و از ته قلبم مي خواهم كه روحت شاد باشد و قرين رحمت. كه مي دانم هست.
من سرگردان و تشنه محبت از دست رفته تو ام. اما راه رسيدن به آن را سراغ ندارم. عظمت و بزرگي تو در پرورش و بخشش بود. من نميتوانم مثل تو باشم كه به ديگران اعتماد و محبت بدهم. كه مثل توئي شايسته اين مقام است.
تو در روياهايم، در نفس هايم زنده اي.
برايم عزيز بودي، هستي، مي ماني.
دوستت داشتم تا بيكران آسمان. دارم و هميشه خواهم داشت.
بوي تو را جستجو ميكنم تا هستم، حتي اگر عزيزانت و يادگارانت از من دور باشند.