عزیز کوچولوی من مرا ببخش. مرا ببخش برای خیلی چیزها که در این مدت میشد باشد، میشد داشته باشی و نبود و نداشتی. دو هفته اسیر بیمارستان رفتنهای ما بودی و بعد هم که دیگر هیچ حوصله ای نبود تا با تو کوچک مهربانم باشم. حوصله ای نبود تا با تو بازی کنم ، صحبت کنم و مهربانانه و با صورتی گرم و خندان با تو و در کنار تو باشم. هزاران هزان بار میگویم مرا ببخش عزیز مادر. ولی بدان که همانقدر که تو برای من مادر عزیز هستی بزرگ نیز برای من پدری بود عزیز. پدری بود بزرگ آنقدر که خودت با تمام کوچکی او را بزرگ میخواندی. کوچولوی نازنینم میدانم به تو بد گذشت و شاید در بعضی لحظه ها بر تو بد کردم. ولی بدان که دلم خون بود. بدان که قلبم مال تو و با تو بود ...