رادينرادين، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

رادين نفس من

یک سال گذشت

تقدیم به پدر صبور و مهربان و با ایمانم که بی تردید صفای باطنی ایشان پیوسته ره توشه ام بوده و همواره بر او افتخار می کنم و بر خود می بالم.  یک سال که هیچ، قرن ها هم بگذرد یادت همه فاصله ها را بدرد در تک تک اجزای تنم می مانی جز آنکه مرا مرگ، به یغما ببرد یک سال از غروب ناباورانه پدر عزیزمان گذشت، دست تقدیر او را از باغ زندگی جدا کرد و جز مشتی خاک بر ما باقی نگذاشت. یک سال از پرواز آرامش گذشت. این یک سال را با یاد و بی حضورش چه تلخ و مبهوت به پایان بردیم و در فراقش چه اشکها ریختیم. هنوز به یادش اشک می ریزیم تا شاید آرام گیریم و با حضور یاران رفتنش را باور کنیم. یک سال است که دلتنگی های غروب را در کنار عکس او سپری م...
20 آبان 1392

کلاس زبان

  بعد از اینکه به دلیل کمر درد و خستگی روحی که داشتم دوباره استعفا دادم و موندیم خونه خوب طبیعتا تو کوچولوی نازنینم هم تو خونه بودی ولی دلم میخواست که تو از دوستات دور نمونی و بتونی درفضایی غیر از خونه با افرادی دیگر در ارتباط باشی. با بررسی انتخابهای متفاوت تصمیم گرفتیم که به کلاس زبان بری. و حالا دو هفته است که میری کلاس زبان. البته این کلاس تقریبا شبیه به مهد هست و از صبح ساعت 9 تا 1 بعد از ظهر هست. و کلیه موارد آموزشی همراه بازی و تفریح و تقریبا کارهای روزمره انجام میشه و باید بگم که خیلی علاقه نشون میدی.                        &...
15 تير 1392

ازدواج رادین

چند وقتی هست که راجع به ازدواج کنجکاو شدی و خیلی دوست داری وقتی بزرگ شدی ازدواج کنی. البته این فکر از ابتدا به خاطر کیمیای وروجک بود. چون من قبل از این اصلا در این مورد حرفی نمیزدم. ولی چندین مورد با کیمیا و مامانش برامون جالب شد و درموردش صحبت کرده بودیم خوب طبیعتا شما وروجکها هم که چهارگوشی مواظب حرفهای ما هستین. حالا اینجا چند مورد از نظراتت درمورد ازدواجت را که یادم مونده مینویسم تا بزرگ شدی خودت بخونی و بخندی. اول بگم که با هر کدوم اینها دلم برات ضعف رفته و چلونده شدی. - مامانی سر به سرت میگذاشت و بهت میگه رادین اصلا این کیمیات خوشگلم نیست یه دوست خوشگل تر انتخاب کن. با لحن کاملا جدی و عصبانی: نخیر مامانی خیلی ام خو...
6 تير 1392

روز پدر رادین

این هفته حال خوشی نداشتم به خاطر تو پسر قشنگم که یاد بگیری این روزهای قشنگ رو، با هم و با نظر تو کوچولوی نازنینم اینترنتی برای پدرت خرید کردیم. دو تا تیشرت یکی زرد و یکی سبز. انقدر بزرگ شدی که وقتی سفارشها رسید خودت تحویل گرفتی و پول رو به آقا دادی و درو بستی. قربونت برم من. اول تو جعبه گذاشتم و روی آن روبان زدم گفتم رادین خوبه؟ گفتی آخه این که کادو نیست. دوباره روبان رو باز کردم و برات کادو هم پیچیدم و دوباره روبان زدم. گفتی آهان این خوشگل شد. بهت گفتم حالا امشب به بابا نگو که براش کادو گرفتیم تا جمعه بشه بهش بدیم. گفتی باشه پس یه جا بگذار نبینه. منم قایمش کردم. عصر تا بابا اومد گفتی من الان بهش میگم که براش کادو گرفتیم...
5 خرداد 1392

و روز پدر من

از اول هفته حالم خیلی خیلی بد بود . مخصوصا اینکه پنجشنبه هم مهمان خاله بودیم که تمام این مدت صحنه های اون روز برایم تکرار میشد و دوباره برگشته بودم به روزهای اول . تمام مدت گریه میکردم و با خودم زمزمه میکردم و دیوانه وار بابا رو میخواستم. روز جمعه هم که روز پدر بود برایش نهار درست کردم و پخش کردم تا شاید کمی آرام بگیرم. حالا هم سعی میکنم کمی برایش بنویسم تا شاید کمی بیشتر آرام بگیرم. (البته بعضی قسمتها کپی از جایی است و برخی دستخط خودم که ترکیب میکنم.)   پدرم چشمه پاکترین آب خدا بود پدر بهانه نفسم بود، سرشاراز طراوت مریم هایی بود که بوی عشق میدادند ،پدر تکرار عشق در نبض زمان بود،  ...
5 خرداد 1392

پسر یا دختر؟

  چند وقتی هست که به همه و تو موقعیتهای مختلف میگی که من میخوام وقتی بزرگ شدم دختر بشم. گاهی بی تفاوت از این میگذرم ولی گاهی هم فکر میکنم که چرا اینجوری فکر میکنی و دوست داری دختر بشی. وقتی برای خرید میریم معمولا چیزهای دخترونه انتخاب میکنی. مثلا کفش صورتی یا قرمز پاپیون دار و اصرار هم داری که بخری. وقتی میگم مامان اینها دخترونه است میگی عیب نداره آخه من اینارو دوست دارم. و کلی هم رویابافی میکنی در مورد اینکه وقتی من بزرگ شدم دختر شدم عروس میشم و لباس میپوشم و از این چیزا. همه اینها کلی تکرار شده و من گاهی فقط خندیدم. گاهی فکر کردم که چرا و به نتیجه درست نرسیدم و در کل باز سرسری گذشتم. دیگران هم که همه فقط با ذوق و خنده گ...
28 فروردين 1392