برای چهلمین روز رفتنت
شبی از شبهای سخت دوران بیمارستان در گوشه ای تک و تنها نشسته بودم و اشک میریختم و با خود می اندیشیدم. بابای نازنینم گوئی تو در مسیر طلوعی و من اسیر غروب. ببین شبهای بدون تو چگونه میگذرد!!! بلند شو نازنین پدر، ببین کاشانه ما در نبودت چگونه ساکت و تنهاست. ما را تنها مگذار، اگر بروی تنها وجود بی قرار ما به یادگار می ماند. اگر می خواهی که زار نگرییم برگرد و بیا. نکند در این قمار بازنده باشیم. از دست زمانه، از روزگار در حیرت و اندیشه ام، تو را دیوانه وار میخواهم، میخواهم که برگردی. بابا زندگی بدون تو سخته، دور از تو، بدون آغوش گرم و امن تو، خانه ام هنوز بوی تو دارد، آخرین نشیمن تو در خانه ام هنوز از ...